علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

دانلود جزوه سازمان و مدیریت

جزوه درس سازمان و مدیریت

  لطفا بر روی عبارت دانلود در زیر کلیک کنید

                                      

                                                                 

                                                            دانلود




business plan طرح کسب و کار

برای دانلود طرح کسب و کار بر روی عبارت دانلود در سطر زیر دبل کلیک کنید


                                                                      دانلود

جزوه سرپرستی واحدهای کسب و کار

برای دانلود جزوه سرپرستی واحدهای کسب و کار بر روی عبارت دانلود در سطر زیر دبل کلیک کنید


                                                                                                  دانلود

جزوه CRM

برای دانلود جزوه مدیریت ارتباط با مشتری روی کلمه دانلود در سطر زیر دبل کلیک کنید


                                                                                 دانلود

سال نو مبارک

زندگی آنچه زیسته ایم نیست...

بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده..

وآن گونه است که..

به یادش می آوریم..

                                                                                          تا روایتش کنیم..

                                                                               گابریل گارسیا مارکز



زندگی وزن نگاهی ست که در خاطر ما می ماند

روزهای زندگی ات بهاری
بهارت جاودانه
نوروزتان فرخنده
و
سالتان عاشقانه

 

         16 آذر   روز دانشجو گرامی باد

                                                         

بازخوانی یک تجربه : "بانک روستا"، بانک تهیدستان


چگونه می توان از تجربه محمد یونس برای خلق کارآفرینی اجتماعی در کشورمان الگوبرداری کرد .؟ شما برای حل معضل اجتماعی فقر چه ایده کارآفرینانه ای دارید ؟


 از خود می‌پرسیدم: چرا درس‌های دانشگاهی‌ام در واقعیت زندگی صفیه هیچ معنایی نداشت؟


محمد یونس، اقتصاددان و متفکر بنگلادشی، یکی از پیشروان مبارزه با فقر در سطح بین‌المللی محسوب می‌شود. کوشش‌های موثر این اقتصاددان در مبارزه با فقر، باعث شد که در‌ سال ۲۰۰۶ جایزه صلح نوبل به او تعلق گیرد. محمد یونس با تأسیس یک بنیاد خیریه غیردولتی به نام «گرامین بانک» توانست جهش بزرگی در فقرزدایی در بنگلادش ایجاد کند. «گرامین» در زبان بنگلادشی به معنای کشاورز است و یونس این عنوان را از آن جهت برگزید که گروه‌های هدف او در اعطای وام‌های خرد و تقریبا بدون بهره، عمدتا در روستاها و حاشیه‌های شهرها زندگی می‌کنند. فعالیت گرامین بانک، برخلاف باور رایج در سیستم‌های بانکداری موجود، بر مبنای اعطای وام و نیز سایر خدمات بانکی بدون وثیقه به فقرا قرار دارد. به این ترتیب گرامین‌بانک که نخستین بانک تخصصی ویژه فقرا محسوب می‌شود، توانسته است بیش از پنج‌میلیون فقیر بنگلادشی را تحت‌پوشش بگیرد که بالغ‌بر ۹۰‌درصد آنان را زنان سرپرست‌خانوار تشکیل می‌دهند.
محمد یونس، روز ٢٨ژوئن ١٩٤٠، در دهکده باثوآ، واقع در منطقه بریتیش‌راج (بنگلادش مدرن) و در خانواده‌ای مسلمان به دنیا آمد. وی تحصیلات دانشگاهی خود را در‌ سال ١٩٥٧، در گروه اقتصاد دانشگاه داکا شروع کرد و پس از اخذ مدرک کارشناسی‌ارشد، در‌ سال ١٩٦١ به‌عنوان مدرس در اقتصاد در کالج چیتاکونگ مشغول به فعالیت شد که طی آن دوران یک کارخانه بسته‌بندی راه‌اندازی کرد که سوددهی مناسبی هم داشت. در‌ سال ١٩٦٥ با دریافت بورسیه تحصیلی کامل، برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و ٥‌سال بعد، موفق به اخذ مدرک دکترا از دانشگاه وندربیلت شد. یونس در زمان جنگ آزادی‌خواهانه بنگلادش در‌سال ١٩٧١، کمیته شهروندی موثری را بنیان‌گذاری کرد.
شاید بتوان نقطه‌عطف زندگی محمد یونس را بعد از بازگشت به بنگلادش، دانست. او از آمریکا به بنگلادش آمد و با مشاهده قحطی حاصل از جنگ، خود را درگیر فعالیت‌های کاهش فقر کرد و به‌عنوان پروژه‌ای تحقیقاتی، یک برنامه اقتصادی روستایی را طراحی کرد.
ادامه مطلب ...

به بهانه سالروز بزرگداشت خواجه شیراز

 

ای بـــی‌خبــــر بکــــوش کــــه صاحب خبـــر شوی

تــا راهــــرو نباشـــی کـــــی راهـبــــــر شــــوی

در مکـــتب حقـــایق پیــــش ادیـــب عشـــق

هــان ای پسر بکـــوش که روزی پدر شوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی…


یه شبی زار وُ پریشان
در میخانه زدم
ز غم هجر وُ فراقش
می سوزد جان وُ تنم

گفتمش باز کن ساقیِ من
منم آن مطرب خوش
که شکسته سازِ دلم
که شکسته سازِ دلم
...

روز پدر مبارک


قلمم راست بایست!
واژه ها ...گوش به فرمان قلم!
همگی نظم بگیرید
مودب باشید!
صاحب شعر عزیزی است به نام «پدر»
امشب از شعر پرم،کو قلم و دفتر من؟!
آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو...
تک و تنها و غریبم!
تو کجایی پدر...؟!
آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو...
بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا...
آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو...
جانِ من حرف بزن!
امر بفرما پدر....!
آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو...
کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست 
آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو...
پدر ای یاد تو آرامش من...!
امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟!
جانِ من زود بیا
بغلم کن پدر...!
آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو...
گفته بودی: دخترم! عاشق اشعار تو ام
ای به قربان تو فرزند..بیا دلتنگم
آنقَدَر شعر برای تو بخوانم که نگو...
پدرم...پدر خوبم
به خدا دلتنگم!
رو به رویم بِنِشینی کافیست
همه دنیا به کنار...
تو که باشی پدر..
دست و دلباز ترین شاعر این منطقه ام
آنقَدَر واژه به پای تو بریزم که نگو...
گرچه از دور ولی،دست تو را میبوسم
نه شعار است ،نه حرف!
آنقَدر خاک کف پای تو هستم که نگو..

&& محمدرضا نظری &&

روز دانشجو بر همه عزیزان مبارک


روز دانشجو  بر همه عزیزان مبارک


ترم های  زندگی تون بی مشروطی


گفتم غمم فزون است ، گفتا ز من چه آید

گفتم که نمره ام ده ، گفتا ز من نیاید

گفتم که نمره دادن بسیار سهل آید

گفتا ز ما اساتید این کار کمتر آید

گفتم کرم نمایید من را کنید شما شاد

گفتا که خوش خیالی کی وقت آن بیاید

گفتم که نمره هفت بدبخت عالمم کرد
 
گفتا اگر برای آن هم زیادت آید

گفتم خوشا دهی که دست شما دهد آن

گفتا تو کوششی کن کو وقت آن بر آید

گفتم دل رحیمت کی قصد رحم دارد

گفتا نگوی با کس تا وقت آن بر آید

گفتم زمان تحصیل دیدی که چون سرآید

گفتا خموش جانم ازدست من چه آید

تقدیم به همه بچه های خوب دانشگاه


گاهی اوقات باید

بگذری و
بگذاری و
بروی

وقتی میمانی و تحمل میکنی
ازخودت یک احمق میسازی..

#ساموئل_بکت




لطفا دانشجویانی که تا کنون طرح کسب و کار (bp ) خود را ارائه نکرده اند در اسرع وقت اقدام نمایند



کارورزی

دانشجویان عزیزی که کارورزی 1 و 2 دارند

آخرین مهلت تحویل گزارش کارورزی 30 دیماه 94 می باشد بدیهی بعد از تاریخ فوق نمرات در سیستم ثبت و امکان ارائه گزارش مقدور نیست

ضمنا چهارشنبه 2 دیماه ساعت 16 تا 17/5 و روزشنبه 5 دیماه ساعت 14 تا 15/30 جهت دریافت گزارش و احیانارفع اشکال دانشگاه هستم

دوستت دارم

21 آذر زادروز تولد احمد شاملو مبارک باد

 

آن که می گوید دوستت می دارم ، 


       دل اندوهگین شبی ست ، 


       که مهتابش را می جوید   


       ای کاش عشق را زبان سخن بود . 

 

       هزار آفتاب خندان در خرام توست  


       هزار ستاره ی گریان  


       در تمنای من  ،


       تو را برگزیده ام  


       رغمارغم بی داد  


        گفتی دوستت می دارم  


        و قاعده  


       دیگر شد. 


        کفایت مکن ای فرمان " شدن " 


         مکرر شو ، مکرر شو !!!!   

                                                                            "احمد شاملو"

دانشجو

یعنی

 تکاپو و تلاش برای دسیابی به حقایق و یافته های نو،

یعنی امید به فردایی روشن،

 یعنی افزایش بصیرت برای ساختن آینده ،

 یعنی مقاومت در برابر سختی ها و صبر،

 یعنی تو،
یعنی تمام اونایی که رفتن تا ما بمونیم و ایران را بسازیم.
&&&

روز دانشجو، بر تمامی پویندگان عرصه علم و معرفت  گرامی باد.



موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است


ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است



تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم


شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است



ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم


پرواز بال ما ، در خون تپیدن است



پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال


اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است



ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش


آیین آینه ، خود را ندیدن است



گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی


پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است



بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را


خامیم و درد ما ، از کال چیدن است




  قیصر امین پور

این بار سرمست آمدم تا جام و ساغر بشکنم

ساقی و مطرب هر دو را من کاسه ی سر بشکنم

از کف عصا گر بفکنم فرعون را عاجز کنم

گر تیشه بر دستم فتد بتهای آزر بشکنم

امروز سرمست آمدم تا دیر را ویران کنم

گرز فریدونی کشم ضحاک را سر بشکنم

گر کژ بسویم بنگرد گوش فلک را برکنم

گر طعنه بر حالم زند دندان اختر بشکنم

چون رو به معراج آورم از هفت کشور بگذرم

چون پای بر گردون کشم نو چرخ و چنبر بشکنم

گر محتسب جوید مرا تا در رهی کوبد مرا

من دست و پایش در زمان با فرق و دندان بشکنم

من مرغ عالی همتم از آشیانه بر پرم

تا کرکسان چرخ را هم بال و هم پر بشکنم

من طائر فرخنده ام در کنج حبس افتاده ام

باشد مگر که وارهم روزی قفس در بشکنم

گر شمس تبریزی مرا گوید که هی آهسته شو

گویم که من دیوانه ام این بشکنم آن بشکنم

مولانا

عشق دهد عشق دهد این همه سرمستی ام

عشق دهد عشق دهد این همه سرمستی ام


وقتی بخواهی از روزمره گی و روزمرگی خودت را رها کنی

وقتی بخواهی برای خودت تکیه گاه و نقطه اتکایی پیدا کنی

وقتی بخواهی این مصنوعات بشری تورا نفریبد وغرق خود نسازند

تا فردایی بهتر را بتوانی رقم بزنی

ناچار باید به فکر تعالی خودت باشی

ناچار باید هدفی با ارزش برای خودت تعیین کنی

وناچار باید عادتهایت ،  افکارت ، نگرشت ، رفتار امروزت را تغییر دهی

و در یک کلام خودت را تغییر دهی 

وصل به عشق تو به عشق تو بود هستی ام
عشق دهد عشق دهد این همه سرمستی ام

گربتوانی بنگری انچه یک عمرساخته ای ویران شودوبی انکه حتی کلمه ای به زبان آوری آن رادوباره بسازی وببینی انچه که به صدرنج اندوخته ای به یک خبرنابودمیشودونومیدنباشی وآه نکشی .اگربتوانی نیرومندباشی بی آنکه مهربانی راترک کنی واگربتوانی به ثروت رسی وفروتنی راازدست ندهی اگربتوانی اندیشه کنی وعمیق بنگری وبشناسی بی آنکه شکاک ویاویرانگرباشی به رویا فروروی بی انکه رویاپرست باشی تفکرکنی ومتفکرنباشی اگربتوانی سخت واستوارباشی بی آنکه هرگزخشمگین نشوی اگربتوانی دلیرباشی بی آنکه جانب احتیاط راازدست بدهی

آنگاه تونیزانسان والایی
انسانی که زمین به اوافتخارمیکند

یاحق

کهن دیارا، دیار یارا دل از تو کندم ولی ندانم
که گر گریزم کجا گریزم؟ وگر بمانم کجا بمانم؟

نه پای رفتن نه تاب ماندن چگونه گویم درخت خشکم
عجب نباشد اگر تبرزن طمع ببندد در استخوانم

دراین جهنم گل بهشتی چگونه روید؟ چگونه بوید؟
من ای بهاران ز ابر نیسان چه بهره گیرم؟ که خود خزانم

به حکم یزدان شکوه پیری مرا نشاید، مرا نزیبد!
چرا که پنهان به حرف شیطان سپرده‌ام دل که نوجوانم!

صدای حق را سکوت باطل در آن دل شب چنان فروکشت
که تا قیامت دراین مصیبت گلو فشارد غم نهانم

کبوتران را به گاه رفتن سر نشستن به بام من نیست
که تا پیامی به خط جانان ز پای آنان فروستانم


گفتم ای جنگل پیر
تازگیها چه خبر؟
پوزخندی زد و گفت:
هیچ! کابوس تبر...
گفتم از چوب درختان بهار
چه کسان بهره برند؟
گفت آنان که درختند
و به ظاهر تبرند
گفتم اما
مگر از جنس خودت نیست تبر؟
پوزخندی زد و گفت:
تازگیها چه خبر؟



من معلم هستم

کسی که راه را از چاه نشان می دهد

سحر وجادوئی در کار نیست

من قادر نیستم روی آب راه بروم

دریا را هم نمی توانم بشکافم

من فقط بچه ها را دوست دارم


به همین سادگی


آرزویم سر بلندی تمام کودکانی است که به من سپرده می شوند .

تلاش می کنم بتوانم از استعدادها و توانایی های آنان نهایت استفاده را بکنم .

در خم یک کوچه نمانم . به فرزندانم بال و پر بدهم . آنها را پر پرواز بدهم.

اجازه ندهم بمانند و بمانند.



نوگلم ... فررندم ... ای سراپا همه شوق
ای سراپا همه شور ... توبخواه ... توبپرس
تاکه تعریف کنم بی نهایت ها را ....


این روزها گویی انسانها بیشتر به دست یکدیگر پیر میشوند تا به پای یکدیگر...


دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم،
اهای ج م ا ع ت ...!!!
میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟
شما دقیقا چه رنگی هستید؟!


دیشب خدا داشت میگریست!
من هم گریستم!
هر دو یک درد داشتیم،
آدمها!!!!!


دل است دیگر، خستــه میشود، بی حوصله میشــود، از روزگار، از آدمـــــــها،

از خــودش، از این قابــها، از اثبات،از تـــــوضیــح، از کلماتـی که رابـطه ها را به گند میکشد،

ازاین همه مهربانی کردن و نا مهربانی دیدن،

از سنگ صبور بودن و آخــر هم مُهر سـنگ بودن خوردن،

از زهـر حرف هایی که تـــا آخر عمــر آدم را مــی آزارد, خســــــــــــته ام



انسان ها هر از چند گاهی از جایی می افتند،از لبه ی پرتگاه،از پا،از نفس،از این ور بوم،از دماغ فیل،از چاله به چاه،از عرش به فرش،از چشم،ازچشم،ازچشم!!!!!


صبر کن سهراب!
گفته بودی قایقی خواهی ساخت
قایقت جا دارد؟؟؟
من هم از همهمه اهل زمین دلگیرم....


حواست بـہ دلت باشد . . .
آن را هر جای نگــذار!
ایــن روزها دل را میــدزدند . . .
بــعد که به دردشـان نـخــورد
به جـای صـــندوق پـستی
آنرا در سطل آشغال می اَندازند !
و تــو خوب مـیـدانی دلی که اَلمثنی شد!
دیــگر دِل نمـیشود. . .


اجازه ... ! اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد!!



صائب تبریزی چه زیبا گفت :
"فکر را پر بدهید"
و نترسید که از سقف عقیده برود بالاتر
"فکر باید بپرد"
برسد تا سر کوه تردید
و ببیند که میان افق باورها
کفر و ایمان چه به هم نزدیکند
....
"فکر اگر پربکشد"
جای این توپ و تفنگ، این همه جنگ
سینه ها دشت محبت گردد
دست ها مزرع گل های قشنگ
......
"فکر اگر پر بکشد"
هیچ کس کافر و ننگ و نجس و مشرک نیست
همه پاکیم و رها .

 



شاعر گمنام


این شعر برگرفته از کلام صائب است (( فکر را پر بدهید ))


زندگی آنچه زیسته ایم نیست...

بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده..

وآن گونه است که..

به یادش می آوریم..

تا روایتش کنیم..
گابریل گارسیا مارکز

با شاخه ی گل یخ

با شاخه ی گل یخ
از مرز این زمستان خواهم گذشت

جایی کنار آتش گمنامی

آن وام کهنه را به تو پس می دهم

تا همسفر شوی

با عابران شیفته ی گم شدن

شاید حقیقتی یافتی

همرنگ آسمان دیار من

شهری که در ستایش زیبایی

دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی

لب می زنم

و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم

چیزی که از تو وام گرفتم

مهر تو را به قلب تو پس می دهم

آری قسم به ساعت آتش

گم می کنم اگر تو پیدا کنی

این دستبند باز شد اینک

از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست



                                                        محمد علی سپانلو

معنای زندگی


زندگی چیست؟ چرا می چرخد؟

پیرمردی میگفت

زندگی در پرواز می نماید معنی

زندگی جستن ماهی در آب

زندگی خواب خوش چلچله ای زندانی است

زندگی لحظه بیداری یک خاطره اززیبائیست

یک نفر هم میگفت

زندگی لحظه پرپرشدن قاصدکی در باد است

و یکی هم افزود

زندگی خنده یک کودک آزاد از غم

زندگی آشتی ساحل و دریا باهم

زندگی شادی یک لحظه

یک مادر پیر در زمانی

که به آغوش پسر میلغزد

زندگی شادی یک لحظه آزادی یک زندانی

زندگی لحظه دلتنگی جنگلهااست

زندگی لحظه کوچ یک ایل

و زمانی که رمه میزاید

یا که اسبی چابک میرود در طوفان

زندگی بارش باران کویر


                          ب.روا

مستی


شرابی خوردم از دستِ عزیزِ رفته از دستی


نمیدانم چه نوشیدم که سیرم کرده از هستی


خودم مستُ ،غزل مستُ ،تمام واژه ها مستند


قلم شوریده ای امشب،عجب اُعجوبه ای هستی!


به ساز من که میرقصی،قیامت میکنی به به...


چه طوفانی به پا کردی،قلم شاید تو هم مستی؟!


زمین مستُ،زمان مستُ،مخاطب مست شعرم شد


بنازم دلبریهایت!قلم، الحق که تردستی


فلانی فرق بسیار است،میان مستی و مستی


عزیزم خوب دقت کن!به هر مستی نگو پستی


تظاهر میکنی اما،تو هم از دیدِ من مستی


اگر پاکیزه تر بودی،به شعرم دل نمی بستی


خودم مستُ ،غزل مستُ، تمام واژه ها مستند


مخاطب معصیت کردی!به مشتی مست پیوستی
محمدرضا نظری

مجموعه داستان (عاشقانه مارها )غلامرضا رضایی برنده جایزه ادبی هفت اقلیم


برگزیدگان چهارمین دوره جایزه ادبی «هفت اقلیم» معرفی شدند.

به گزارش خبرنگار ادبیات و نشر ایسنا، در مراسم پایانی چهارمین دوره جایزه ادبی «هفت اقلیم» که عصر امروز (شنبه، دوم اسفندماه) در برج میلاد برگزار شد، در بخش مجموعه داستان «عاشقانه مارها» نوشته غلامرضا رضایی (نشر هیلا) برگزیده و «آب و هوای این چند روز سال» نوشته آیین نوروزی (نشر نگاه) به ترتیب برگزیده و شایسته تقدیر شدند.

دیگر نامزدهای این بخش، «پاس عطش» نوشته علی صالحی (نشر ثالث) و «فشار آب بر دنیای عجیب دلکو» نوشته هادی تقی‌زاده (نشر روزنه) بودند و داوری آثار این بخش بر عهده محمد کشاورز، کوروش اسدی و محمدهاشم اکبریانی بود.

همچنین در بخش رمان «تاریک ماه» نوشته منصور علیمرادی (نشر روزنه) برگزیده شد.

دیگر نامزدهای بخش رمان، «هیچوقت» نوشته لیلال قاسمی (نشر چشمه)، «روز حلزون» نوشته زهرا عبدی (نشر چشمه) و «بی مترسک» نوشته علی غبیشاوی (نشر نگاه) بودند.

عباس عبدی، بلقیس سلیمانی و سودابه اشرفی داوران بخش رمان این دوره از جایزه بودند که اثری را شایسته تقدیر ندانستند.

به گفته آیت دولتشاه - دبیر جایزه ادبی هفت اقلیم -، در بخش مجموعه داستان کوتاه 68 اثر به دبیرخانه ارسال شده بود که 17 اثر به مرحله ارزیابی رسید و سپس چهار مجموعه به عنوان نامزد نهایی انتخاب شد.

در پی کافه دنجی هستم/


در پی کافه دنجی هستم/


ته یک کوچه بن بست فراموش شده/

که در آن، یک نفر از جنس خودم/
دست و دلبازانه/
از خودش دست بشوید گهگاه.../
و حواسش به فراموش شدنها باشد.../
کافه ای با دو سه تا مشتری ثابت و معتاد به آه.../
کافه ای دود زده با دو سه تا شمع نه چندان روشن.../
و گرامافونی/
که بخواند: گل گلدون،بوی موهات، ای که بی تو خودمو.../
و تو یکمرتبه احساس کنی/
کافه یک کشتی طوفانزده است/
وسط خاطره هایی که ترا می بلعند...



امیر دیبایی

گمراه و سرگردان


شدم گمراه و سرگردان

میان این همه ادیان

میان این تعصب ها

میان جنگ مذهب ها

یکی افکار زرتشتی

یکی افکار بودایی...

یکی پیغمبرش مانی

یکی دینش مسلمانی...

یکی در فکر تورات است

یکی هم هست نصرانی

هزاران دین و مذهب هست

در این دنیای انسانی ...

خدا یکی ....

ولی ...

اما ....

هزاران فکر روحانی ....

رها کردیم خالق را

گرفتاران ادیانیم

تعصب چیست در مذهب ؟

مگر نه این که انسانیم

اگر روح خدا در ماست ...

خدا گر مفرد و تنهاست ....

ستیزه پس برای چیست ؟

برای خود پرستی هاست...

من از عقرب نمی ترسم

ولی از نیش میترسم

از آن گرگی که می پوشد

لباس میش می ترسم

از آن جشنی که اعضای تنم دارند

خوشحالم ولی

از اختلاف

مغز و دل با ریش می ترسم

هراسم

جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست

من از سوزاندن

اندیشه در آتش می ترسم

تنم آزاد  اما

اعتقادم سست بنیاد است

من از شلاق

افکار تهی برخویش می ترسم

کلام آخر این شعر

یک جمله و دیگر هیچ

که هم از نیش و میش و ریش

و هم از خویش میترسم...


                          سیمین بهبهانی



انسان خوشحال


کارل گوستاو یونگ روانشناس سوئیسی تعبیرِ جالبی از انسانِ خوشحال دارد که بسیار از تعریفِ عادی و معمولِ خوشحالی فاصله دارد:
کسانی می توانند خوشحال باشند که از تجاربِ زندگی آموخته اند که ناخوشی ها را بدونِ مغلوب شدن توسطِ آنها،به دوش بکشند.» بر اساسِ این تعریف،خوشحال بودن یعنی توانمندیِ بالای ما در شکیبایی و استقامت.
خوشحالی یعنی اطمینانی درونی به این معنا که درد و رنج و سختی و بیماری و مرگ جزء لاینفک زندگی ست اما هیچ کدام از آنها نمی تواند مرا از پا بیاندازد.خوشحالی یعنی میل به زندگی علی رقم علمِ به فانی بودنِ همه چیز،خوشحالی یعنی در سختی ها لبخند زدن،خوشحالی یعنی آگاهی از توانمندی بزرگ ما برای به دوش کشیدنِ مشکلات.خوشحالی یعنی بعد از هر زمین خوردن همچنان بتوانیم بلند شویم،بعد از هر گریه همچنان بتوانیم بخندیم و لبخند بر لبِ دیگر همنوعان بیاوریم.خوشحالی یعنی حضورِ کاملِ ما در هستی.خوشحالی یعنی همچون رودجاری بودن و در حرکت بودن،عبور کردن و به عظمتی بی پایان چشم دوختن
خوشحالی یعنی توانایی ما به گفتنِ یک آریِ بزرگ به زندگی

خوشحالی یعنی ادامه دادن...

قطره


دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند...

اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند !

 

پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،

فهم دیگران برایمان مشکل تر، و در نتیجه

امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد...

 

 آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،

به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود

لجوجتر و مصمم تر است.

 

سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.

اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.

 

در زندگی، معنای واقعی

سرسختی، استواری و مصمم بودن را،

در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.

 

گاهی لازم است کوتاه بیایی...

 

گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست

و عبور کرد

 

گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...

 

گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوزی که نبینی....

 

ولی با آگاهی و شناخت،

 

و آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت

لحظه ها را دریاب


زادروز فروغ فرخزاد هشت دیماه گرامی


*&*&*&*&*&*


درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده از خود کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش ، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن



  فروغ فرخزاد

 


آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست


فروغ فرخزاد

 


 

 

تا به کی باید رفت
از دیاری به دیار دیگر
نتوانم ‚ نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری
به بهاری دیگر


  فروغ فرخزاد

 

لحظه ها را دریاب
چشم
فردا کور است
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست 


فروغ فرخزاد



 

نلسون ماندلا در کتاب خاطراتش می گوید:


فرق منو زندان بانم را میدانی

زمانی که پنجره کوچک سلولم را باز می کند

او تاریکی و غم را می بیند

و من روشنایی ونور ...



این بیانگر تفاوت در بینش ماست ...

مونولوگ تاریخی چارلی چاپلین در پایان فیلم دیکتاتور بزرگ


مونولوگ تاریخی

و بیاد ماندنی چارلی چاپلین در پایان فیلم دیکتاتور بزرگ


دانلود کلیپ

&&&&&&&&&

متن دیالوگ :




متاسفم، من نمی‌خواهم بیش از این رهبر باشم، این کار من نیست

من دوست دارم اگر امکانی باشد به هر کسی که می‌توانم کمک
کنم

یهودی، بی‌دین، سیاه یا سفید

ما خواستار کمک به ‌یکدیگر هستیم، انسانیت چنین است

ما همه خواهان آنیم که در شادی یکدیگر شریک باشیم و با هم
زندگی کنیم، زندگی‌ایی فارغ از رنج و نکبت

ما نمی‌خواهیم از یکدیگر متنفر باشیم و یکدیگر را تحقیر کنیم

در این دنیا برای همه ما مکانی برای زندگی هست، این کره خاکی

بقدر کافی غنی هست تا توشه و غذایی برای همه ما فراهم آورد।شیوه و

مسیر زندگی می‌تواند آزاد و زیبا باشد، اما ما راه

را گم کرده‌ایم

حرص و طمع روح بشریت را مسموم کرده و نفرت مانعی بزرگ است
که ما را در بدبختی، نکبت و خونریزی غوطه‌ور کرده!ـ

ما سرعت را بالا برده‌ایم اما خودمان اسیر این سرعت شده ایم

زندگی صنعتی به ما فراوانی و وفور داده، ولی ما را در نیازهای
بیشتری فرو برده‌است

دانش‌مان، ما را بدبین و خودخواه ساخته است و هوشمندی‌مان،
ما را سخت‌گیر و نامهربان

ما بسیار فکر می‌کنیم اما احساس را گم کرد‌ایم، نیاز ما به
انسانیت بیشتر از نیاز ما به ماشین‌آلات است

پیش از هوشمندی ما نیازمند مهربانی و محبتیم بدون این کیفیت‌‌ها،
زندگی خشن و وحشیانه می‌شود و ما همه سرمایه انسانی خود را از دست خواهیم داد

حرکت هواپیما‌ها و امواج رادیو‌ها ما را به‌هم نزدیکتر کرده‌اند

طبیعت این اختراعات نیکی نهفته درانسانیت را فریاد می‌کشند

فریادی برای برادری جهانی و اتحاد و یگانگی ما همه باهم
برابریم!ـ

همین حالا که صدای من به گوش میلیون‌ها نفر در سراسر جهان می‌رسد،
هستند افراد بی گناهی که زندانی شده‌ و شکنجه می‌شوند و میلیون مرد و زن و کودکی
که از این سیستم و وضعیت به ستوه آمده و نا امید شده‌اند!ـ

به کسانی که قادر به شنیدن صدای من هستند می‌گویم ناامید
نباشید، نکبت و بدبختی که ما را فرا گرفته حاصل حرص و طمع کسانی است که از پیشرفت
انسان و جریان یافتن انسانیت وحشت دارند اما بدانید که این وضعیت گذراست و این
نفرت بزودی به تاریخ خواهد پیوست، دیکتاتور‌ها خواهند مرد و قدرتی که از مردم
گرفته بودند به مردم باز خواهد گشت، آنها می‌میرند اما آزادی هرگز نخواهد مرد

ای سربازان!ـ

خود را به دست ددمنشانی که شما را تحقیر می‌کنند و رفتار‌هایی
حیوانی با شما دارند نسپارید

آنها می‌خواهند شما را به بردگی ببرند، آنها به شما می‌گویند
چه کار کنید و چگونه فکر کنید و چه احساسی داشته باشید و چه چیزی و به چه مقدار
بخورید! آنها شما را قربانی اهداف خود می کنند

ای سربازان!ـ

خود را به این اانسان‌نما‌ها، به کسانی که ذهن و قلبی ماشینی
دارند نسپارید

شما ماشین نیستید، شما حیوان نیستید، شماها انسانید و در
قلب و سینه خود عشق به مردم و انسانیت را دارید

شما نفرت نمی ورزید، شما‌ها تهی از عشق همچون ماشین نیستید

تنها بی عشقان می‌توانند متنفر باشند

ای سربازان!ـ

در راه اسیر کردن و رنج و عذاب دادن دیگران قدمی بر ندارید

تنها برای آزادی انسان‌ها مبارزه کنید و به پیش بروید

در کتاب مقدس آمده است که قلمرو پادشاهی خداوند تنها در
درون سینه آدمیان است

قلمرو پادشاهی خداوند متعلق به یک نفر و یا یک گروه خاص از
مردم نیست!ـ

این قلمرو در درون ماست و متعلق به همه ماست، تو و من!ـ

شما قدرت دارید، قدرتی که می‌تواند ماشین‌آلات تولید کند

قدرتی که می‌تواند شادی و خوشبختی ایجاد کند

شما انسان‌ها قدرتش را دارید تا زندگی‌ایی آزاد و زیبا بسازید

شجاع باشید و این زندگی را به یک زندگی متهورانه و شگفت‌انگیز
بدل کنید

پس به نام دموکراسی و برابری همه باهم متحد شوید و از قدرت
خود استفاده کنید

بیایید همه با هم برای یک دنیای جدید مبارزه کنیم

دنیایی که در آن همه امکان کار و تلاش برای ساختن آینده را
دارند

آینده‌ایی مطمئن با دوران سالخوردگی امن و راحت برای بهره بردن
از زندگی تا آخرین لحظه

هرچند عده‌ایی با این وعده‌ها به قدرت می‌رسند

اما آنها دروغ می‌گویند، آنها به وعده‌های خود عمل نمی‌کنند،
هرگز عمل نمی‌کنند

این کار دیکتاتورهاست، آنها هر چه بخواهند می‌کنند و آزادی
عمل کامل دارند

اما مردم خود را به بند اسارت و بردگی می‌کشند

پس بیایید از همین حالا برای تحقق آن وعده‌های راستین
مبارزه کنیم

برای دنیایی آزاد، برای از بین بردن مرزهای دروغین بین
کشورها و ملت‌ها

برای از بین بردن موانع‌ایی مثل

حرص و طمع

نفرت و تعصب

و ناشکیبایی نسبت به یکدیگر

بیایید برای برپایی یک دنیای منطقی مبارزه کنیم

دنیایی که علم و پیشرفت آن موجب شادی وخوشبختی تمامی انسان‌ها
خواهد شد

ای سربازان!ـ

به نام دموکراسی بیایید همه با هم متحد شویم


&&&&&&


از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم

 

آوار ِ پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزم ؟

هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟

 

تشویش ِ هزار «آیا» ، وسواس ِ هزار «امّا»

کوریم و نمی بینیم ، ورنه همه بیماریم

 

دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است

امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم

 

دردا که هدر دادیم ، آن ذات ِ گرامی را

تیغیم و نمی بّریم ، ابریم و نمی باریم

 

ما خویش ند انستیم ، بیداری مان از خواب

گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم !

 

من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته

امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم

 

 

از : حسین منزوی

اندرزهای ویلیام شکسپیر

 
William Shakespeare Said :

I always feel happy, you know why?
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟

Because I don't expect anything from anyone
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم

Expectations always hurt ...
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...

Life is short ...
زندگی کوتاه است ...

So love your life ...
پس به زندگی ات عشق بورز ...

Be happy
خوشحال باش

And keep smiling
و لبخند بزن

Just Live for yourself and ..
فقط برای خودت زندگی کن و ...

Befor you speak ؛ Listen
قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن

Befor you write ؛ Think
قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن

Befor you spend ؛ Earn
قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش

Befor you pray ؛ Forgive
قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش

Befor you hurt ؛ Feel
قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن

Befor you hate ؛ Love
قبل از تنفر ؛ عشق بورز

That's Life …
زندگی این است ...
احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر

آرمان خواهی یا آرزو




 آرزو  به معنی تلاش برای دستیابی به چیزهای محال است نه چیزهای سخت !  یعنی چیزهایی که رنگ حقیقت ندارند یا وجود خارجی نمیتواند داشته باشد  اما تنها  مایه دلخوشی اند شاید هم خیالات و اوهام و یا خوابهای خوش  ! این با داشتن هدف های خوب و بلند ولی سخت در زندگی و داشتن آرمان و آرمان خواهی بسیار تفاوت دارد .چیزی که این مسئله اتفاقا بسیار مثبت است ! به زعم دکتر سروش  آرمان خواهی حرفی منطقی است یعنی اینکه شما بر اساس عقل و تجربه های شخصی خود و دیگران احساس کنید به چیزهایی واقعی نیازمندید چیزهایی که  ممکن است  تحقق پیدا نکرده باشه ولی دستیابی به آن را در خودتان احساس میکنید و با یک توکل بر خدا و یاعلی برای رسیدن به آن برمیخیزید !

 ما باید از بین آرزو و آرمان یکی را انتخاب کنیم .  اگر واقعبین باشیم باید در زندگی هدف و آرمان خواهی داشته باشیم چون آرزو بخاطر طبیعت دروغش اساسا توان ما را از بین میبرد و ما را علیل بار می آورد ولی آرمان و هدف های بلند ولو اینکه این آرمان و هدف بزرگ و سخت باشند محرک و تلاش برانگیزند ( مثل رسیدن یک سیاه پوست به ریاست جمهوری آمریکایی که تا همین چند دهه پیش کاملا تبعیض  نژادی بود ولی مارتین لوترکینگ این آرمان را در بین سیاه پوستان جا انداخت !  گرچه ما کلمه ی    Dream  را که وی بکار برد به فارسی آرزو ترجمه کردیم ولی واقع مطلب این است که این یک آرمان بود نه یک رویا ! ) .

              

  بدون شک کسی که هدفهایی رو برای خودش در نظر نگرفته باشد شدیدا دچار روزمرگی و رخوت می شود و جامعه ای هم که هدف ها و آرمانهایی را  واقعا و نه بر اساس شعار برای همه ی افرادش و شهروندهاش در نظر نگرفته باشه و مردم رو هم ترغیب به مشارکت نکنه تبدیل به باتلاقی میشه که همه از تعفن پوچی و بی هدفی به جان هم می افتند !


در شکل فردی اش اما قضیه برای من می تواند خیلی جدی و تامل برانگیز باشد از خود میپرسم که هدفهای بعدی ام  چیست ؟ گرفتن مدرک یا داشتن شغل خاصی و بعد احتمالا تشکیل خانواده ای  !  چرا چون پدر و مادران ما و جد و آباد ما بیشتر از این عقل شان  تجربه نکرده به همین خاطر هم باور ندارند و تلاشی هم نکردند یک الگوی ذهنی مشترک یا اصطلاحا یک پارادایم برای خود در نظر گرفته اند و همه مسائل را صرفا از همان چارچوب محدود  می نگرند !  بقول دکتر سروش تعریف عقل هم یعنی مجموعه ی تجربه هایی که از خود و دیگران می اندوزیم ! و وقتی نسلهای قبل ما و خود ما تجربه های تازه ای نکرده باشند بنابراین عقل هم  بجای ستاره ها  و یا حتی تیرچراغ برق تا نوک بینی رو میبینه مثل وقتی که شما تصمیم میگیرد کاری رو بکنید که تا حالا کسی نکرده مثلا اگه بخواهید مشهد برید همه به به میکنند ولی اگه بگید میخواهید برید یک شب را در کویر بگذرانید موجی از تعجب و  اعتراض و اینکه بابا مگه دیوانه شدی شما را می بلعد ! ...

و این تفاوت ما با دیگران است که انها شجاعت تجربه های جدید رو بخودشون میدهند تا عقل شان زیادتر بشه و طبعا به دنبال اهداف و آرمانهای بزرگ میروند ولو با هزاران مشکل روبرو شوند .

  در عین حال آرزو با خیال فرق داره چرا که خیال پیش زمینه ی خیلی از هدفها و حقیقتهاست بقول معروف هرچیزی که در دنیای خیال ما آفریده میشه میتواند تحقق هم بپذیرد و حتی انگیزه ی خیلی از کارهای بزرگ باشه مثل شعر مثل هنر مثل حتی دستاوردهای علمی و فنی ولی این با آرزوهای بی منطق و صرفا ناشی از تنبلی و علیل شدن بسیار تفاوت دارد

لحظه ها


مردی در حال مرگ بود.

وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید.

خدا: وقت رفتنه !

مرد:به این زودی ؟ من نقشه های زیادی داشتم !

خدا: متاسفم ولی وقت رفتنه.

مرد: در جعبه ات چی دارید؟

خدا: متعلقات تو را.

مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من ؛ لباسهام ، پولهایم و ......

خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند.

مرد: خاطراتم چی؟

خدا: آنها متعلق به زمان هستند.

مرد: خانواده ودوستهایم ؟

خدا: نه ، آنها موقتی بودند.

مرد: زن و بچه هایم ؟

خدا: آنها متعلق به قلبت بود.

مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند!

خدا: نه، نه .... آن متعلق به گردوغبار هستند.

مرد: پس مطمئنا روحم است!

خدا: اشتباه می کنی، روح تو متعلق به من است.

مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و باز کرد و دید خالی است!

مرد دلشکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟

خدا : درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی!

مرد: پس من چی داشتم؟

خدا: لحظات زندگی مال تو بود. هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود.

........

زندگی فقط لحظه ها هستند................

قدر لحظه ها را بدانیم و

لحظه ها را دوست داشته باشیم





16 آذر روز دانشجو

بر همه عزیزان دانشجو مبارک باد




چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

نه به دستی ظرفی را چرک می کنند

نه به حرفی دلی را آلوده

تنها به شمعی قانعند

و اندکی سکوت...

حسین پناهی


راه

آنچه بهترین انتخاب در لحظه ی اکنون من است، از دید دیگری، میتواند

بدترین نادانی ها باشد.

درس سختی است،

اما

کم کم ، باید یاد بگیرم، گاهی مسیر رشد من دیگر همسو با مسیر رشد

 دوستانم نیست،

باید پوست بیندازم و دنیایم

 متحول شود در قدم های بعدی.

 فقط مرداب تا ابد به دنیایش میچسبد و آخر هم .... میگندد رود خانه عبور میکند،

 از آدم ها، از مسیر ها ،

و از لحظه ها،،، شاید رود دیگری هم قدمش شد، اگر دریایشان یکی باشد!

و باز شاید، همین هم قدم،، روزی راهش خلاف جهت من شد!

اما یادم بماند، اگر کسی مسیرش از من جدا بود، شاید دریای او جای دیگری است.

نه من غلط میروم، نه او!

نه راه من تنها راه سعادت است و نه راه او تنها مسیر رستگاری.

ما ، هر کدام، به راهی میرویم که برای شخص خودمان بهترین راه است.



سرخ پوستی پیر به نوه خود گفت

فرزندم درون ما بین دو گرگ کارزاری برپاست

یکی از گرگ ها شیطانی به تمامی معنا عصبانی

دروغگو حسود حریص  پست

و  دیگری آرام راستگو امیدوار راستگو فروتن

پسر کمی فکر کرد و پرسید : پدربزرگ کدام پیروز خواهد شد.

پدر بزرگ بی درنگ گفت :


همانی که تو به آن غذا می دهی

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد


دهانت را می بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دل ات را می بویند
روزگار غریبی ست نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند .
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی ست نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام 
به کشتن چراغ آمده است .
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان اند 
بر گذرگاه ها مستقر
با کنده وساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست، نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه ها را بر دهان .
شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد
کباب قناری
بر اتش سوسن و یاس
روزگار غریب ست، نازنین
ابلیس پیروزْ مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد


                                                         شاملو

شهرمن


گرفتم شبی رد تقدیر خود /

دویدم به دنبال تصویر خود /

رسیدم به شهری که چون طور بود /

به اطراف او هاله ای نور بود /

به مسجدسلیمان زیبای من /

به گهواره جنبان رویای من /

به شهری که هر دم به یادش خوشم /

به تکرار زیبای نامش خوشم /

تو ای بارگاه سلیمانیم /

چه داغی نهادی به پیشانیم /

بزرگ است از دوریت ماتمم /

در اندوه تو رشته کوه غمم /

زمانی به خاک قدم میزدم /

تمام جهان را رقم می زدم /

چرا خشک شد گلشن راز تو /

کجایند مرغان آواز تو /

بگو شاهدانت کجا رفته اند /

پرستندگانت چرا رفته اند /

بگو چاههای طلایی چه شد /

و سرمایه های خدایی چه شد /

بگو نفتک و نفتونت کجاست /

به کوههای تمبی بهونت کجاست /

چه شد ریل ویل و چه شد سی برنج /

چه شد مردم خوب و لینهای دنج /

بگو گاهوارت که می پرورد /

که ناز نگاه تو را می خرد /

بیا ای همه شور انسانیم /

نماهنگ مسجدسلیمانیم/

الو سلام منزل خداست


ﺍﻟﻮ ﺳﻼﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﺧﺪﺍﺳﺖ؟
ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﻣﺰﺍﺣﻤﯽ ﮐﻪ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﻟﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﯾﮏ ﺻﺪﺍﺳﺖ ...
ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﯾﺪ ﭘﺎﺳﺦ ﺳﻼﻡ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﺳﺪ٬ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺟﺪﺍﺳﺖ؟
ﺍﻟﻮ....
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻗﻄﻊ ﻭ ﻭﺻﻞ ﺷﺪ!
ﺧﺮﺍﺑﯽ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﮐﻪ ﻋﯿﺐ ﺳﯿﻢ ﻫﺎﺳﺖ؟؟؟
ﭼﺮﺍ ﺻﺪﺍﯾﺘﺎﻥ ﻧﻤﯿﺮﺳﺪ ؟ﮐﻤﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ٬
ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﭼﻄﻮﺭ؟ﺧﻮﺏ ﻭ ﺻﺎﻑ ﻭ ﻭﺍﺿﺢ ﻭ ﺭﺳﺎﺳﺖ؟
ﺍﮔﺮ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﺪﻫﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﮐﻨﻢ ...
ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﺩ ﻫﺎ ﺷﻔﺎﺳﺖ !
ﺩﻝ ﻣﺮﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺗﺎ ﺳﺒﮏ ﺷﻮﻡ٬
ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻤﺎﺳﺖ ...
ﺍﻟﻮ٬ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ٬ ﺑﺎﺯ ﻣﺰﺍﺣﻤﺖ ﺷﺪﻡ٬
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻢ٬ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ...
ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﺧﺪﺍﺳﺖ!...


زندگی بدون چالش ؛ مزرعه بدون حاصل"" است.


جان ماکسول میگوید "
""""""به خاطر بسپار " ... """"""-

""زندگی بدون چالش ؛ مزرعه بدون حاصل"" است. - تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسد؛ مرغ است. -زندگی ما با " تولد" شروع نمی شود؛ با "تحول" آغاز میشود. - لازم نیست "بزرگ " باشی تا "شروع کنی"، شروع کن تا بزرگ شوی ... - اگر قبل از رفتن کسی خوشبخت بودید ؛ بعد از رفتنش هم می توانید خوشبخت باشید... - باد با چراغ خاموش کاری ندارد ؛ اگر در سختی هستی بدان که روشنی... - ما فقط برای یک بار جوان هستیم ؛ولی با یک تفکر غلط می توانیم برای همیشه نابالغ بمانیم ... - بخشش؛ گذشته را دگرگون نمی سازد؛ ولی سبب گشایش آینده می شود... - و در آخر :
ما نمی توانیم تعیین کنیم چند سال زنده خواهیم بود؛ اما می توانیم تعیین کنیم چقدر از زندگی بهره ببریم... نمی توانیم تک تک اعضای صورتمان را انتخاب کنیم؛ اما می توانیم انتخاب کنیم که چهره مان چگونه به نظر برسد... نمی توانیم پیش آمدن لحظات دشوار زندگی را متوقف کنیم؛ اما میتوانیم تصمیم بگیریم زندگی را کمتر سخت بگیریم..