علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

گمراه و سرگردان


شدم گمراه و سرگردان

میان این همه ادیان

میان این تعصب ها

میان جنگ مذهب ها

یکی افکار زرتشتی

یکی افکار بودایی...

یکی پیغمبرش مانی

یکی دینش مسلمانی...

یکی در فکر تورات است

یکی هم هست نصرانی

هزاران دین و مذهب هست

در این دنیای انسانی ...

خدا یکی ....

ولی ...

اما ....

هزاران فکر روحانی ....

رها کردیم خالق را

گرفتاران ادیانیم

تعصب چیست در مذهب ؟

مگر نه این که انسانیم

اگر روح خدا در ماست ...

خدا گر مفرد و تنهاست ....

ستیزه پس برای چیست ؟

برای خود پرستی هاست...

من از عقرب نمی ترسم

ولی از نیش میترسم

از آن گرگی که می پوشد

لباس میش می ترسم

از آن جشنی که اعضای تنم دارند

خوشحالم ولی

از اختلاف

مغز و دل با ریش می ترسم

هراسم

جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست

من از سوزاندن

اندیشه در آتش می ترسم

تنم آزاد  اما

اعتقادم سست بنیاد است

من از شلاق

افکار تهی برخویش می ترسم

کلام آخر این شعر

یک جمله و دیگر هیچ

که هم از نیش و میش و ریش

و هم از خویش میترسم...


                          سیمین بهبهانی



انسان خوشحال


کارل گوستاو یونگ روانشناس سوئیسی تعبیرِ جالبی از انسانِ خوشحال دارد که بسیار از تعریفِ عادی و معمولِ خوشحالی فاصله دارد:
کسانی می توانند خوشحال باشند که از تجاربِ زندگی آموخته اند که ناخوشی ها را بدونِ مغلوب شدن توسطِ آنها،به دوش بکشند.» بر اساسِ این تعریف،خوشحال بودن یعنی توانمندیِ بالای ما در شکیبایی و استقامت.
خوشحالی یعنی اطمینانی درونی به این معنا که درد و رنج و سختی و بیماری و مرگ جزء لاینفک زندگی ست اما هیچ کدام از آنها نمی تواند مرا از پا بیاندازد.خوشحالی یعنی میل به زندگی علی رقم علمِ به فانی بودنِ همه چیز،خوشحالی یعنی در سختی ها لبخند زدن،خوشحالی یعنی آگاهی از توانمندی بزرگ ما برای به دوش کشیدنِ مشکلات.خوشحالی یعنی بعد از هر زمین خوردن همچنان بتوانیم بلند شویم،بعد از هر گریه همچنان بتوانیم بخندیم و لبخند بر لبِ دیگر همنوعان بیاوریم.خوشحالی یعنی حضورِ کاملِ ما در هستی.خوشحالی یعنی همچون رودجاری بودن و در حرکت بودن،عبور کردن و به عظمتی بی پایان چشم دوختن
خوشحالی یعنی توانایی ما به گفتنِ یک آریِ بزرگ به زندگی

خوشحالی یعنی ادامه دادن...

قطره


دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند...

اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند !

 

پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،

فهم دیگران برایمان مشکل تر، و در نتیجه

امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد...

 

 آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،

به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود

لجوجتر و مصمم تر است.

 

سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.

اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.

 

در زندگی، معنای واقعی

سرسختی، استواری و مصمم بودن را،

در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.

 

گاهی لازم است کوتاه بیایی...

 

گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست

و عبور کرد

 

گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...

 

گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوزی که نبینی....

 

ولی با آگاهی و شناخت،

 

و آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت

لحظه ها را دریاب


زادروز فروغ فرخزاد هشت دیماه گرامی


*&*&*&*&*&*


درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده از خود کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش ، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن



  فروغ فرخزاد

 


آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست


فروغ فرخزاد

 


 

 

تا به کی باید رفت
از دیاری به دیار دیگر
نتوانم ‚ نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری
به بهاری دیگر


  فروغ فرخزاد

 

لحظه ها را دریاب
چشم
فردا کور است
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست 


فروغ فرخزاد



 

نلسون ماندلا در کتاب خاطراتش می گوید:


فرق منو زندان بانم را میدانی

زمانی که پنجره کوچک سلولم را باز می کند

او تاریکی و غم را می بیند

و من روشنایی ونور ...



این بیانگر تفاوت در بینش ماست ...

مونولوگ تاریخی چارلی چاپلین در پایان فیلم دیکتاتور بزرگ


مونولوگ تاریخی

و بیاد ماندنی چارلی چاپلین در پایان فیلم دیکتاتور بزرگ


دانلود کلیپ

&&&&&&&&&

متن دیالوگ :




متاسفم، من نمی‌خواهم بیش از این رهبر باشم، این کار من نیست

من دوست دارم اگر امکانی باشد به هر کسی که می‌توانم کمک
کنم

یهودی، بی‌دین، سیاه یا سفید

ما خواستار کمک به ‌یکدیگر هستیم، انسانیت چنین است

ما همه خواهان آنیم که در شادی یکدیگر شریک باشیم و با هم
زندگی کنیم، زندگی‌ایی فارغ از رنج و نکبت

ما نمی‌خواهیم از یکدیگر متنفر باشیم و یکدیگر را تحقیر کنیم

در این دنیا برای همه ما مکانی برای زندگی هست، این کره خاکی

بقدر کافی غنی هست تا توشه و غذایی برای همه ما فراهم آورد।شیوه و

مسیر زندگی می‌تواند آزاد و زیبا باشد، اما ما راه

را گم کرده‌ایم

حرص و طمع روح بشریت را مسموم کرده و نفرت مانعی بزرگ است
که ما را در بدبختی، نکبت و خونریزی غوطه‌ور کرده!ـ

ما سرعت را بالا برده‌ایم اما خودمان اسیر این سرعت شده ایم

زندگی صنعتی به ما فراوانی و وفور داده، ولی ما را در نیازهای
بیشتری فرو برده‌است

دانش‌مان، ما را بدبین و خودخواه ساخته است و هوشمندی‌مان،
ما را سخت‌گیر و نامهربان

ما بسیار فکر می‌کنیم اما احساس را گم کرد‌ایم، نیاز ما به
انسانیت بیشتر از نیاز ما به ماشین‌آلات است

پیش از هوشمندی ما نیازمند مهربانی و محبتیم بدون این کیفیت‌‌ها،
زندگی خشن و وحشیانه می‌شود و ما همه سرمایه انسانی خود را از دست خواهیم داد

حرکت هواپیما‌ها و امواج رادیو‌ها ما را به‌هم نزدیکتر کرده‌اند

طبیعت این اختراعات نیکی نهفته درانسانیت را فریاد می‌کشند

فریادی برای برادری جهانی و اتحاد و یگانگی ما همه باهم
برابریم!ـ

همین حالا که صدای من به گوش میلیون‌ها نفر در سراسر جهان می‌رسد،
هستند افراد بی گناهی که زندانی شده‌ و شکنجه می‌شوند و میلیون مرد و زن و کودکی
که از این سیستم و وضعیت به ستوه آمده و نا امید شده‌اند!ـ

به کسانی که قادر به شنیدن صدای من هستند می‌گویم ناامید
نباشید، نکبت و بدبختی که ما را فرا گرفته حاصل حرص و طمع کسانی است که از پیشرفت
انسان و جریان یافتن انسانیت وحشت دارند اما بدانید که این وضعیت گذراست و این
نفرت بزودی به تاریخ خواهد پیوست، دیکتاتور‌ها خواهند مرد و قدرتی که از مردم
گرفته بودند به مردم باز خواهد گشت، آنها می‌میرند اما آزادی هرگز نخواهد مرد

ای سربازان!ـ

خود را به دست ددمنشانی که شما را تحقیر می‌کنند و رفتار‌هایی
حیوانی با شما دارند نسپارید

آنها می‌خواهند شما را به بردگی ببرند، آنها به شما می‌گویند
چه کار کنید و چگونه فکر کنید و چه احساسی داشته باشید و چه چیزی و به چه مقدار
بخورید! آنها شما را قربانی اهداف خود می کنند

ای سربازان!ـ

خود را به این اانسان‌نما‌ها، به کسانی که ذهن و قلبی ماشینی
دارند نسپارید

شما ماشین نیستید، شما حیوان نیستید، شماها انسانید و در
قلب و سینه خود عشق به مردم و انسانیت را دارید

شما نفرت نمی ورزید، شما‌ها تهی از عشق همچون ماشین نیستید

تنها بی عشقان می‌توانند متنفر باشند

ای سربازان!ـ

در راه اسیر کردن و رنج و عذاب دادن دیگران قدمی بر ندارید

تنها برای آزادی انسان‌ها مبارزه کنید و به پیش بروید

در کتاب مقدس آمده است که قلمرو پادشاهی خداوند تنها در
درون سینه آدمیان است

قلمرو پادشاهی خداوند متعلق به یک نفر و یا یک گروه خاص از
مردم نیست!ـ

این قلمرو در درون ماست و متعلق به همه ماست، تو و من!ـ

شما قدرت دارید، قدرتی که می‌تواند ماشین‌آلات تولید کند

قدرتی که می‌تواند شادی و خوشبختی ایجاد کند

شما انسان‌ها قدرتش را دارید تا زندگی‌ایی آزاد و زیبا بسازید

شجاع باشید و این زندگی را به یک زندگی متهورانه و شگفت‌انگیز
بدل کنید

پس به نام دموکراسی و برابری همه باهم متحد شوید و از قدرت
خود استفاده کنید

بیایید همه با هم برای یک دنیای جدید مبارزه کنیم

دنیایی که در آن همه امکان کار و تلاش برای ساختن آینده را
دارند

آینده‌ایی مطمئن با دوران سالخوردگی امن و راحت برای بهره بردن
از زندگی تا آخرین لحظه

هرچند عده‌ایی با این وعده‌ها به قدرت می‌رسند

اما آنها دروغ می‌گویند، آنها به وعده‌های خود عمل نمی‌کنند،
هرگز عمل نمی‌کنند

این کار دیکتاتورهاست، آنها هر چه بخواهند می‌کنند و آزادی
عمل کامل دارند

اما مردم خود را به بند اسارت و بردگی می‌کشند

پس بیایید از همین حالا برای تحقق آن وعده‌های راستین
مبارزه کنیم

برای دنیایی آزاد، برای از بین بردن مرزهای دروغین بین
کشورها و ملت‌ها

برای از بین بردن موانع‌ایی مثل

حرص و طمع

نفرت و تعصب

و ناشکیبایی نسبت به یکدیگر

بیایید برای برپایی یک دنیای منطقی مبارزه کنیم

دنیایی که علم و پیشرفت آن موجب شادی وخوشبختی تمامی انسان‌ها
خواهد شد

ای سربازان!ـ

به نام دموکراسی بیایید همه با هم متحد شویم


&&&&&&


از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم

 

آوار ِ پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزم ؟

هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟

 

تشویش ِ هزار «آیا» ، وسواس ِ هزار «امّا»

کوریم و نمی بینیم ، ورنه همه بیماریم

 

دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است

امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم

 

دردا که هدر دادیم ، آن ذات ِ گرامی را

تیغیم و نمی بّریم ، ابریم و نمی باریم

 

ما خویش ند انستیم ، بیداری مان از خواب

گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم !

 

من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته

امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم

 

 

از : حسین منزوی

اندرزهای ویلیام شکسپیر

 
William Shakespeare Said :

I always feel happy, you know why?
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟

Because I don't expect anything from anyone
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم

Expectations always hurt ...
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند ...

Life is short ...
زندگی کوتاه است ...

So love your life ...
پس به زندگی ات عشق بورز ...

Be happy
خوشحال باش

And keep smiling
و لبخند بزن

Just Live for yourself and ..
فقط برای خودت زندگی کن و ...

Befor you speak ؛ Listen
قبل از اینکه صحبت کنی ؛ گوش کن

Befor you write ؛ Think
قبل از اینکه بنویسی ؛ فکر کن

Befor you spend ؛ Earn
قبل از اینکه خرج کنی ؛ درآمد داشته باش

Befor you pray ؛ Forgive
قبل از اینکه دعا کنی ؛ ببخش

Befor you hurt ؛ Feel
قبل از اینکه صدمه بزنی ؛ احساس کن

Befor you hate ؛ Love
قبل از تنفر ؛ عشق بورز

That's Life …
زندگی این است ...
احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر

آرمان خواهی یا آرزو




 آرزو  به معنی تلاش برای دستیابی به چیزهای محال است نه چیزهای سخت !  یعنی چیزهایی که رنگ حقیقت ندارند یا وجود خارجی نمیتواند داشته باشد  اما تنها  مایه دلخوشی اند شاید هم خیالات و اوهام و یا خوابهای خوش  ! این با داشتن هدف های خوب و بلند ولی سخت در زندگی و داشتن آرمان و آرمان خواهی بسیار تفاوت دارد .چیزی که این مسئله اتفاقا بسیار مثبت است ! به زعم دکتر سروش  آرمان خواهی حرفی منطقی است یعنی اینکه شما بر اساس عقل و تجربه های شخصی خود و دیگران احساس کنید به چیزهایی واقعی نیازمندید چیزهایی که  ممکن است  تحقق پیدا نکرده باشه ولی دستیابی به آن را در خودتان احساس میکنید و با یک توکل بر خدا و یاعلی برای رسیدن به آن برمیخیزید !

 ما باید از بین آرزو و آرمان یکی را انتخاب کنیم .  اگر واقعبین باشیم باید در زندگی هدف و آرمان خواهی داشته باشیم چون آرزو بخاطر طبیعت دروغش اساسا توان ما را از بین میبرد و ما را علیل بار می آورد ولی آرمان و هدف های بلند ولو اینکه این آرمان و هدف بزرگ و سخت باشند محرک و تلاش برانگیزند ( مثل رسیدن یک سیاه پوست به ریاست جمهوری آمریکایی که تا همین چند دهه پیش کاملا تبعیض  نژادی بود ولی مارتین لوترکینگ این آرمان را در بین سیاه پوستان جا انداخت !  گرچه ما کلمه ی    Dream  را که وی بکار برد به فارسی آرزو ترجمه کردیم ولی واقع مطلب این است که این یک آرمان بود نه یک رویا ! ) .

              

  بدون شک کسی که هدفهایی رو برای خودش در نظر نگرفته باشد شدیدا دچار روزمرگی و رخوت می شود و جامعه ای هم که هدف ها و آرمانهایی را  واقعا و نه بر اساس شعار برای همه ی افرادش و شهروندهاش در نظر نگرفته باشه و مردم رو هم ترغیب به مشارکت نکنه تبدیل به باتلاقی میشه که همه از تعفن پوچی و بی هدفی به جان هم می افتند !


در شکل فردی اش اما قضیه برای من می تواند خیلی جدی و تامل برانگیز باشد از خود میپرسم که هدفهای بعدی ام  چیست ؟ گرفتن مدرک یا داشتن شغل خاصی و بعد احتمالا تشکیل خانواده ای  !  چرا چون پدر و مادران ما و جد و آباد ما بیشتر از این عقل شان  تجربه نکرده به همین خاطر هم باور ندارند و تلاشی هم نکردند یک الگوی ذهنی مشترک یا اصطلاحا یک پارادایم برای خود در نظر گرفته اند و همه مسائل را صرفا از همان چارچوب محدود  می نگرند !  بقول دکتر سروش تعریف عقل هم یعنی مجموعه ی تجربه هایی که از خود و دیگران می اندوزیم ! و وقتی نسلهای قبل ما و خود ما تجربه های تازه ای نکرده باشند بنابراین عقل هم  بجای ستاره ها  و یا حتی تیرچراغ برق تا نوک بینی رو میبینه مثل وقتی که شما تصمیم میگیرد کاری رو بکنید که تا حالا کسی نکرده مثلا اگه بخواهید مشهد برید همه به به میکنند ولی اگه بگید میخواهید برید یک شب را در کویر بگذرانید موجی از تعجب و  اعتراض و اینکه بابا مگه دیوانه شدی شما را می بلعد ! ...

و این تفاوت ما با دیگران است که انها شجاعت تجربه های جدید رو بخودشون میدهند تا عقل شان زیادتر بشه و طبعا به دنبال اهداف و آرمانهای بزرگ میروند ولو با هزاران مشکل روبرو شوند .

  در عین حال آرزو با خیال فرق داره چرا که خیال پیش زمینه ی خیلی از هدفها و حقیقتهاست بقول معروف هرچیزی که در دنیای خیال ما آفریده میشه میتواند تحقق هم بپذیرد و حتی انگیزه ی خیلی از کارهای بزرگ باشه مثل شعر مثل هنر مثل حتی دستاوردهای علمی و فنی ولی این با آرزوهای بی منطق و صرفا ناشی از تنبلی و علیل شدن بسیار تفاوت دارد

لحظه ها


مردی در حال مرگ بود.

وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید.

خدا: وقت رفتنه !

مرد:به این زودی ؟ من نقشه های زیادی داشتم !

خدا: متاسفم ولی وقت رفتنه.

مرد: در جعبه ات چی دارید؟

خدا: متعلقات تو را.

مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من ؛ لباسهام ، پولهایم و ......

خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند.

مرد: خاطراتم چی؟

خدا: آنها متعلق به زمان هستند.

مرد: خانواده ودوستهایم ؟

خدا: نه ، آنها موقتی بودند.

مرد: زن و بچه هایم ؟

خدا: آنها متعلق به قلبت بود.

مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند!

خدا: نه، نه .... آن متعلق به گردوغبار هستند.

مرد: پس مطمئنا روحم است!

خدا: اشتباه می کنی، روح تو متعلق به من است.

مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و باز کرد و دید خالی است!

مرد دلشکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟

خدا : درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی!

مرد: پس من چی داشتم؟

خدا: لحظات زندگی مال تو بود. هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود.

........

زندگی فقط لحظه ها هستند................

قدر لحظه ها را بدانیم و

لحظه ها را دوست داشته باشیم