شدم گمراه و سرگردان
میان این همه ادیان
میان این تعصب ها
میان جنگ مذهب ها
یکی افکار زرتشتی
یکی افکار بودایی...
یکی پیغمبرش مانی
یکی دینش مسلمانی...
یکی در فکر تورات است
یکی هم هست نصرانی
هزاران دین و مذهب هست
در این دنیای انسانی ...
خدا یکی ....
ولی ...
اما ....
هزاران فکر روحانی ....
رها کردیم خالق را
گرفتاران ادیانیم
تعصب چیست در مذهب ؟
مگر نه این که انسانیم
اگر روح خدا در ماست ...
خدا گر مفرد و تنهاست ....
ستیزه پس برای چیست ؟
برای خود پرستی هاست...
من از عقرب نمی ترسم
ولی از نیش میترسم
از آن گرگی که می پوشد
لباس میش می ترسم
از آن جشنی که اعضای تنم دارند
خوشحالم ولی
از اختلاف
مغز و دل با ریش می ترسم
هراسم
جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن
اندیشه در آتش می ترسم
تنم آزاد اما
اعتقادم سست بنیاد است
من از شلاق
افکار تهی برخویش می ترسم
کلام آخر این شعر
یک جمله و دیگر هیچ
که هم از نیش و میش و ریش
و هم از خویش میترسم...
سیمین بهبهانی
دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند...
اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،
فهم دیگران برایمان مشکل تر، و در نتیجه
امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد...
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ،
به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود
لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.
اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.
در زندگی، معنای واقعی
سرسختی، استواری و مصمم بودن را،
در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.
گاهی لازم است کوتاه بیایی...
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست
و عبور کرد
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوزی که نبینی....
ولی با آگاهی و شناخت،
و آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت
زادروز فروغ فرخزاد هشت دیماه گرامی
*&*&*&*&*&*
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده از خود کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش ، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
فروغ فرخزاد
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
فروغ فرخزاد
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیار دیگر
نتوانم ‚ نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری
به بهاری دیگر
فروغ فرخزاد
لحظه ها را دریاب
چشم
فردا کور است
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست
نلسون ماندلا در کتاب خاطراتش می گوید:
فرق منو زندان بانم را میدانی
زمانی که پنجره کوچک سلولم را باز می کند
او تاریکی و غم را می بیند
و من روشنایی ونور ...
این بیانگر تفاوت در بینش ماست ...
مونولوگ تاریخی
و بیاد ماندنی چارلی چاپلین در پایان فیلم دیکتاتور بزرگ
متن دیالوگ :
بقدر کافی غنی هست تا توشه و غذایی برای همه ما فراهم آورد।شیوه و
مسیر زندگی میتواند آزاد و زیبا باشد، اما ما راه
را گم کردهایمبه نام دموکراسی بیایید همه با هم متحد شویم
&&&&&&
از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم
آوار ِ پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزم ؟
هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟
تشویش ِ هزار «آیا» ، وسواس ِ هزار «امّا»
کوریم و نمی بینیم ، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم
دردا که هدر دادیم ، آن ذات ِ گرامی را
تیغیم و نمی بّریم ، ابریم و نمی باریم
ما خویش ند انستیم ، بیداری مان از خواب
گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم !
من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته
امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم
از : حسین منزوی
آرزو به معنی تلاش برای دستیابی به چیزهای محال است نه چیزهای سخت ! یعنی چیزهایی که رنگ حقیقت ندارند یا وجود خارجی نمیتواند داشته باشد اما تنها مایه دلخوشی اند شاید هم خیالات و اوهام و یا خوابهای خوش ! این با داشتن هدف های خوب و بلند ولی سخت در زندگی و داشتن آرمان و آرمان خواهی بسیار تفاوت دارد .چیزی که این مسئله اتفاقا بسیار مثبت است ! به زعم دکتر سروش آرمان خواهی حرفی منطقی است یعنی اینکه شما بر اساس عقل و تجربه های شخصی خود و دیگران احساس کنید به چیزهایی واقعی نیازمندید چیزهایی که ممکن است تحقق پیدا نکرده باشه ولی دستیابی به آن را در خودتان احساس میکنید و با یک توکل بر خدا و یاعلی برای رسیدن به آن برمیخیزید !
ما باید از بین آرزو و آرمان یکی را انتخاب کنیم . اگر واقعبین باشیم باید در زندگی هدف و آرمان خواهی داشته باشیم چون آرزو بخاطر طبیعت دروغش اساسا توان ما را از بین میبرد و ما را علیل بار می آورد ولی آرمان و هدف های بلند ولو اینکه این آرمان و هدف بزرگ و سخت باشند محرک و تلاش برانگیزند ( مثل رسیدن یک سیاه پوست به ریاست جمهوری آمریکایی که تا همین چند دهه پیش کاملا تبعیض نژادی بود ولی مارتین لوترکینگ این آرمان را در بین سیاه پوستان جا انداخت ! گرچه ما کلمه ی Dream را که وی بکار برد به فارسی آرزو ترجمه کردیم ولی واقع مطلب این است که این یک آرمان بود نه یک رویا ! ) .
بدون شک کسی که هدفهایی رو برای خودش در نظر نگرفته باشد شدیدا دچار روزمرگی و رخوت می شود و جامعه ای هم که هدف ها و آرمانهایی را واقعا و نه بر اساس شعار برای همه ی افرادش و شهروندهاش در نظر نگرفته باشه و مردم رو هم ترغیب به مشارکت نکنه تبدیل به باتلاقی میشه که همه از تعفن پوچی و بی هدفی به جان هم می افتند !
در شکل فردی اش اما قضیه برای من می تواند خیلی جدی و تامل برانگیز باشد از خود میپرسم که هدفهای بعدی ام چیست ؟ گرفتن مدرک یا داشتن شغل خاصی و بعد احتمالا تشکیل خانواده ای ! چرا چون پدر و مادران ما و جد و آباد ما بیشتر از این عقل شان تجربه نکرده به همین خاطر هم باور ندارند و تلاشی هم نکردند یک الگوی ذهنی مشترک یا اصطلاحا یک پارادایم برای خود در نظر گرفته اند و همه مسائل را صرفا از همان چارچوب محدود می نگرند ! بقول دکتر سروش تعریف عقل هم یعنی مجموعه ی تجربه هایی که از خود و دیگران می اندوزیم ! و وقتی نسلهای قبل ما و خود ما تجربه های تازه ای نکرده باشند بنابراین عقل هم بجای ستاره ها و یا حتی تیرچراغ برق تا نوک بینی رو میبینه مثل وقتی که شما تصمیم میگیرد کاری رو بکنید که تا حالا کسی نکرده مثلا اگه بخواهید مشهد برید همه به به میکنند ولی اگه بگید میخواهید برید یک شب را در کویر بگذرانید موجی از تعجب و اعتراض و اینکه بابا مگه دیوانه شدی شما را می بلعد ! ...
و این تفاوت ما با دیگران است که انها شجاعت تجربه های جدید رو بخودشون میدهند تا عقل شان زیادتر بشه و طبعا به دنبال اهداف و آرمانهای بزرگ میروند ولو با هزاران مشکل روبرو شوند .
در عین حال آرزو با خیال فرق داره چرا که خیال پیش زمینه ی خیلی از هدفها و حقیقتهاست بقول معروف هرچیزی که در دنیای خیال ما آفریده میشه میتواند تحقق هم بپذیرد و حتی انگیزه ی خیلی از کارهای بزرگ باشه مثل شعر مثل هنر مثل حتی دستاوردهای علمی و فنی ولی این با آرزوهای بی منطق و صرفا ناشی از تنبلی و علیل شدن بسیار تفاوت دارد