علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم


از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم

 

آوار ِ پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزم ؟

هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟

 

تشویش ِ هزار «آیا» ، وسواس ِ هزار «امّا»

کوریم و نمی بینیم ، ورنه همه بیماریم

 

دوران شکوه باغ ، از خاطرمان رفته است

امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم

 

دردا که هدر دادیم ، آن ذات ِ گرامی را

تیغیم و نمی بّریم ، ابریم و نمی باریم

 

ما خویش ند انستیم ، بیداری مان از خواب

گفتند که بیدارید ، گفتیم که بیداریم !

 

من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته

امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم

 

 

از : حسین منزوی

نظرات 1 + ارسال نظر
میرزایی پنج‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:57 ب.ظ

اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای ...

"پس خیر را بکار،
بالای هر زمینی...
و زیر هر آسمانی ....
برای هر کسی .. "

تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند ...

اثر زیبا باقی می ماند،
حتی اگر روزی صاحب اثر دیگر حضور نداشته باشد .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد