علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

به بهانه بزرگداشت محرم راز و خزانه عشق لایزال و معرفت الهی

حافظ


حافظ شاعر و عارف عاشقی است که یک قرن پس از مولوی به دنیا آمد و تجربه های عشقی – معرفتی مولوی را کاملا در اختیار داشت و مسلما از ذخائر تصویری و معنوی آثار مولوی لفظا و در معنا بهره های زیادی برده است .وی از ذخائر عظیم عرفانی و ادبیی که در اختیار داشت گوهرهای ارزشمند استخراج می نمود و در دیوان خود استفاده می کرد .اما  عاشقی هم قافیه اندیشی را از او نستانده و او را بی تاب نکرده بود .



الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید

زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها


در جای دیگر هم همین مضمون را دارد :


چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود

ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول

آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل

این تجربه عشقی حافظ است ، او می گوید وقتی که عاشق می شدم آینده درخشانی پیش چشم داشتم و به خاطر آن می خواستم بلایا ، مصیبت ها ، و رنج های عشق را تحمل کنم . به خود می گفتم که از این طریق می توانم به گوهر مقصود برسم . این فکر به من دلیری می داد و مرا وا می داشت تا با بی پروایی تمام در این دریا بجهم . ولی وقتی جهیدم ، دریافتم که این دریا چه موج خون فشان دارد و دشواری های راه بیش از آنست که من می پنداشتم .راز شیرین سخنی حافظ هم همین سختی کشیدن ها و غرقه شدن در امواج خون فشان دریای عشق بود :


این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد

اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند


" شاخ نباتی " که حافظ از آن سخن می گوید کنایه ازیک لذت شیرین است که صبر در برابر آن ، شیرینی سخن را به دنبال آورده است . او به امید رسیدن به غایتی درخشان و گوهر مقصود ، پای در راه گذاشت و سپس با آن همه سختی و رنج روبرو گشت ولی با صبر و تحمل به آنچه می بایست ، رسید .

نظرات 2 + ارسال نظر
میرزایی چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:05 ب.ظ

ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ،
ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ...
ﺯﯾﺮﺍ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﻝ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ،ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ
همیشه خودت را نقد بدان, تا دیگران تو را به نسیه نفروشند...
سعی کن استاد تغییر باشی، نه قربانی تقدیر...
در زندگیت به کسی اعتماد کن، که بهش ایمان داری نه احساس... و هرگز , بخاطر مردم تغییر نکن!
این جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند...
مردم شهری که همه در آن می لنگند ,به کسی که راست راه می رود می خندد!

میرزایی پنج‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:28 ب.ظ

خدایا قیمتش چند؟
میخواهم اذانت را عوض کنم،پایه ای؟ میخواهم گلدسته های مسجد را کر کنم،کودک یتیم رامیاورم به جای بلال،دردهایش را فریاد کند از گرسنه ماندن دیشبش،دخترسرچهار راه رامیاورم که داشت شیشه ماشین حاج آقارو تمیز میکرد و زیر سنگینی نگاه حاجی داشت له میشد..،..
یا شاید پدر کارگری رو که غروب بادست و جیب خالی برگشت خونه،یادختر دانشجویی رو که بخاطر فقر انصراف داد،
یا پدری که برای جهیزه ی دخترش کلیه شو فروخت،یا کودکی که در حسرت غذای خانه ی حاجی مکه رفته است.یا دستان زحمت کش پسری 10 ساله که غیرتو مردانگیش اجازه ی کار کردن به مادرش را نمیداد و فقط یه کلمه رو زیر لب زمزمه میکرد بزاااااار بزرگ بشم،،
خدایا با تمام خدایی ات یه چیزی رو فراموش کردی و اونم اینه که بهشت با تمام عظمت و زیباییش ارزش این همه شکنجه شدن رو نداره...
ساده بگم خدا بهشت نمیخواهیممممم....
بیا اذان را عوض کنیم.گوشمان پرشد از بشتابید،از رستگاری،ازصراط مستقیم،
راستی خدا مکعبت زیادی شکوه دارد،آب طلا میخواهی چکار،پرده خانه ات را نمیفروشی؟بندگان گرسنه راسیر کنیم،... خدا پایه ای...؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد