علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم


زندگی زیباست ای زیبا پسند

زنده اندیشان به زیبایی رسند

 

 آنقدر زیباست این بی بازگشت

 کز برایش میتوان از جان گذشت

 

 مردن عاشق نمی میراندش

 در چراغ تازه می گیراندش

 

باغها را گرچه دیوارو در است

 از هواشان راه با یکدیگر است

 

شاخه ها را از جدایی گر غم است

ریشه هاشان دست در دست هم است

نظرات 15 + ارسال نظر
شهیدزاده - دانشجو کسب کار دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:10 ب.ظ http://mehdishe.blogfa.com/

حکایت وزیر و شوفر (شعر طنز)
یک وزیری داخل ماشین نشست

کیف و گوشی دفتر و دستک بدست

کم کمک با شوفرش دمساز شد

باب صحبت بین آن دو باز شد

آن وزیر از ارز با رانده گفت

شوفر از گاز و کلاچ و دنده گفت

شوفر از فرسایش لاستیک گفت

شیخ از پیمان آتلانتیک گفت

آن وزیر از ارز گفت و از دلار

شوفر از نرخ بلیط لاله زار

گفت می دانی سقوط ارز چیست

یا پزشکان بدون مرز چیست

چیست اصل پادمان و پرتکل

چیست قانون جزا و جزء و کل

گفت ما را با سیاست کار نیست

کار مردان این قر و اطفار نیست

گفت با راننده ی خود آن وزیر

ای عزیز بی خیال سر به زیر

با سیاست هر کسی نا آشناست

حول و حوش نصف عمرش بر فناست

مدتی بگذشت از این ماجرا

آن وزیر از مسندش شد کله پا

مدتی را بی هدف در خانه بود

تا مگر پستی بگیرد زود زود

مثل خود را او فراوان دیده بود

طالع خود را چو آنان دیده بود

چون می آوردندشان از صدر زیر

یا معاون می شدند و یا سفیر

از قضای روزگار و بخت شور

همچنان از کار دولت ماند دور

مدتی در منزلش بی کار بود

فکر و ذکرش پاکت سیگار بود

عصر جمعه حول و حوش انقلاب

چرخ می زد در خیابان بی حساب

از قضا راننده را در راه دید

با وی از احوال خود گفت و شنید

گفت دیگر در بساطم آه نیست

بعد از این از هیچ کار اکراه نیست

قلب شوفر مهربان و صاف بود

خیر خواه وخوب و با انصاف بود

گفت دارم یک رفیق منعطف

صاحب یک خودروی " تهران الف "

با رفیقم ساعتی دیدار کن

بعد از آن با خودروی او کار کن

شیخ با راننده فرمود ای عمو

لطف داری تو ولی تصدیق کو

گفت تصدیق از اساس کار ماست

چون نداری کل عمرت بر فناست

شهیدزاده

توکلی سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:59 ق.ظ

الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه..................

که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم.............

توکلی سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:02 ق.ظ

روزی مجنون از سجاده شخصی عبور کرد
مرد نماز راشکست و گفت :
مردک در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را برید !
مجنون لبخندی زد و گفت : عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم
چگونه تو عاشق خدایی و مرا دیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آسمان چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:20 ق.ظ

بر روی بوم زندگی

هر چه که میخواهی بکش

زیبا و زشتش پای توست

تقدیر را باور نکن!


تصویر اگر زیبا نبود

نقاش خوبی نیستی

از نو دوباره رسم کن

تصویر را باور نکن...



خالق تو را شاد آفرید

آزاد آزاد آفرید

پرواز کن تا آرزو

زنجیر را باور نکن...

شعیبی پور چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:27 ق.ظ

شب آرامی بود
می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ،
زندگی یعنی چه !؟
مادرم سینی چایی در دست ،
گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من
خواهرم ، تکه نانی آورد ،
آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،
به هوای خبر از ماهی ها
دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت
و به لبخندی تزئینش کرد
هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم
پدرم دفتر شعری آورد ،
تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ،
و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست
زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست
رود دنیا ، جاری ست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم
قصه آمدن و رفتن ما تکراری است
عده ای گریه کنان می آیند
عده ای ، گرم تلاطم هایش
عده ای بغض به لب ، قصد خروج
فرق ما ، مدت این آب تنی است
یا که شاید ، روش غوطه وری
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!
زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر
زندگی ، جمع طپش های دل است
زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند
زندگی ، بازی نافرجامی است ،
که تو انبوه کنی ، آنچه نمی باید برد
و فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست
شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،
شعله ی گرمی امید تو را ، خواهد کشت
زندگی ، درک همین اکنون است
زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد
تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی
ظرف امروز ، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با ، امید است
زندگی ، بند لطیفی است که بر گردن روح افتاده ست
زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است
روح از جنس خدا
و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا
زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند
زندگی ، رخصت یک تجربه است
تا بدانند همه ،
تا تولد باقی ست
می توان گفت خدا امیدش
به رها گشتن انسان ، باقی است
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ
زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود
زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر
زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ
زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق
زندگی ، فهم نفهمیدن هاست
زندگی ، سهم تو از این دنیاست
زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست ،
آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،
در نبیندیم به نور
در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل ، برگیریم ،
رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است
سهم من ، هر چه که هست
من به اندازه این سهم نمی اندیشم
وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست
شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است
زندگی شاید ،
شعر پدرم بود ، که خواند
چای مادر ، که مرا گرم نمود
نان خواهر ، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد ،
قدر این خاطره را ، دریابم
سهراب سپهری

آسمان چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:42 ب.ظ

می دانی چه موقع از روی دوچرخه می افتی؟

زمانی که رکاب زدن را فراموش کنی ،

زندگی نیز اینگونه است ...

شهیدزاده - دانشجو کسب کار جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:36 ب.ظ http://mehdishe.blogfa.com/

برنامه هفتگی دانشجو (برای ترم جدید)
شنبه: اولین روز هفته. هنوز خستگی روز قبل و خواب آلودگی. توصیه من به شما عزیزان: تمامی واحدهای شنبه رو حذف اضطراری کنین و خوب استراحت کنین. چون سه روز سختی رو در پیش رو دارین.

یک شنبه: این روز رو به کلاس تربیت بدنی اختصاص بدین و تا می تونین کلاس رو دو در کرده و به تفریحتون برسین.

دوشنبه، سه شنبه و چهارشنبه: سه روز کاری شما در هفته. به دلیل اینکه من از برنامه سفر و تفریحات سالم شما اطلاعی ندارم، این سه روز رو به خودتون واگذار میکنم. سعی کنین 3 تا 4 واحد رو برای این سه روز در نظر بگیرین.

پنج شنبه:اصولا در هفته فقط یک پنج شنبه داریم که به برنامه های متفاوت میگذره. چه جوری میشه این روز درس خوند و یا به دانشگاه رفت؟

جمعه: توی این روز که مرده ها هم آزادند. چه برسه به ما زنده ها. برنامه خاصی نداریم. به عشق و حالتون برسین.

انشاء الله که توانسته باشم در انتخاب واحد به شما کمک کرده باشم

شاگرد پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:00 ق.ظ

آری، آری، زندگی زیباست.
زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست.
گر بیفروزیش. رقص شعله اش در هر کران پیداست.
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.

پرهام یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 10:18 ب.ظ

سلام مرسی از لطفتون باشعر جناب آقای ابتهاج خیلی حال کردم

شیدا جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1395 ساعت 12:49 ق.ظ

موسیقیش عالیه.......ممنون از حسن سلیقه تون

$ سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 06:40 ب.ظ

پریسا پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 09:44 ب.ظ

سلام وبلاگ خوبی دارین واقعا لذت بردم خسته نباشید

شایسته پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1397 ساعت 01:03 ق.ظ

بسیار عالی
متشکرم

Shayesteh شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1398 ساعت 04:49 ب.ظ

سلام .
بسیار عالی ممنون و متشکر

محزونی سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1398 ساعت 07:42 ق.ظ

این شعر مشهور هوشنگ ابتهاج است

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد