علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

زندگی بدون چالش ؛ مزرعه بدون حاصل"" است.


جان ماکسول میگوید "
""""""به خاطر بسپار " ... """"""-

""زندگی بدون چالش ؛ مزرعه بدون حاصل"" است. - تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسد؛ مرغ است. -زندگی ما با " تولد" شروع نمی شود؛ با "تحول" آغاز میشود. - لازم نیست "بزرگ " باشی تا "شروع کنی"، شروع کن تا بزرگ شوی ... - اگر قبل از رفتن کسی خوشبخت بودید ؛ بعد از رفتنش هم می توانید خوشبخت باشید... - باد با چراغ خاموش کاری ندارد ؛ اگر در سختی هستی بدان که روشنی... - ما فقط برای یک بار جوان هستیم ؛ولی با یک تفکر غلط می توانیم برای همیشه نابالغ بمانیم ... - بخشش؛ گذشته را دگرگون نمی سازد؛ ولی سبب گشایش آینده می شود... - و در آخر :
ما نمی توانیم تعیین کنیم چند سال زنده خواهیم بود؛ اما می توانیم تعیین کنیم چقدر از زندگی بهره ببریم... نمی توانیم تک تک اعضای صورتمان را انتخاب کنیم؛ اما می توانیم انتخاب کنیم که چهره مان چگونه به نظر برسد... نمی توانیم پیش آمدن لحظات دشوار زندگی را متوقف کنیم؛ اما میتوانیم تصمیم بگیریم زندگی را کمتر سخت بگیریم..



به بهانه بزرگداشت محرم راز و خزانه عشق لایزال و معرفت الهی

حافظ


حافظ شاعر و عارف عاشقی است که یک قرن پس از مولوی به دنیا آمد و تجربه های عشقی – معرفتی مولوی را کاملا در اختیار داشت و مسلما از ذخائر تصویری و معنوی آثار مولوی لفظا و در معنا بهره های زیادی برده است .وی از ذخائر عظیم عرفانی و ادبیی که در اختیار داشت گوهرهای ارزشمند استخراج می نمود و در دیوان خود استفاده می کرد .اما  عاشقی هم قافیه اندیشی را از او نستانده و او را بی تاب نکرده بود .



الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید

زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها


در جای دیگر هم همین مضمون را دارد :


چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود

ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول

آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل

این تجربه عشقی حافظ است ، او می گوید وقتی که عاشق می شدم آینده درخشانی پیش چشم داشتم و به خاطر آن می خواستم بلایا ، مصیبت ها ، و رنج های عشق را تحمل کنم . به خود می گفتم که از این طریق می توانم به گوهر مقصود برسم . این فکر به من دلیری می داد و مرا وا می داشت تا با بی پروایی تمام در این دریا بجهم . ولی وقتی جهیدم ، دریافتم که این دریا چه موج خون فشان دارد و دشواری های راه بیش از آنست که من می پنداشتم .راز شیرین سخنی حافظ هم همین سختی کشیدن ها و غرقه شدن در امواج خون فشان دریای عشق بود :


این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد

اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند


" شاخ نباتی " که حافظ از آن سخن می گوید کنایه ازیک لذت شیرین است که صبر در برابر آن ، شیرینی سخن را به دنبال آورده است . او به امید رسیدن به غایتی درخشان و گوهر مقصود ، پای در راه گذاشت و سپس با آن همه سختی و رنج روبرو گشت ولی با صبر و تحمل به آنچه می بایست ، رسید .

مترسک

رهگذری از (( مترسکی )) سوال کرد :آیا از ماندن در مزرعه و ترساندن دیگران بیزار نشده ای ؟

مترسک پاسخ داد:من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی شوم زیرا در ترساندن دیگران لذتی بی حد و حصر وجود دارد .

رهگذر پس از کمی تفکر گفت : راست میگویی من نیز چنین لذتی را تجربه کرده ام .

مترسک گفت : تو اشتباه می کنی .زیرا کسی نمیتواند چنین لذتی را ببرد مگر اینکه درونش از (( کاه )) پر شده باشد .آیا تو چنینی ؟!!!!


روز بزرگداشت مولانا گرامی باد

ما در این انبار گندم می کنیم *

گندم جمع آمده گم می کنیم



می نیندیشیم آخر ما به هوش *

کین خلل در گندمست از مکر موش



موش تا انبار ما حفره زدست *

وز فنش انبار ما ویران شدست




اول ای جان دفع شر موش کن *

و انگهان درجمع گندم کوش کن



گرنه موشی دزد در انبار ماست *

گندم اعمال چل ساله کجاست



ریزه ریزه صدق هر روزه چرا*

جمع می ناید در این انبار ما

                                                                                       مولانا




کلیدها

موش = نفس      گندم = جان – روح     انبار = جسم


&&&&&&



 

هین رها کن عشق های صورتی

عشق بر صورت نه بر روی سطی

آنچه معشوق است صورت نیست آن

خواه عشق این جهان خواه آن جهان

آنچه بر صورت تو عاشق گشته ای

چون برون شد جان چرایش هشته ای

صورتش برجاست این سیری زچیست

عاشقا واجو که معشوق تو کیست

عاشقستی هر که او را حس هست

آنچه محسوس است اگر معشوقه است

تابش عاریتی دیوار یافت

پرتو خورشید بر دیوار تافت

واطلب اصلی که تابد او مقیم

بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم



                                                                         مولانا