علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم


موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است


ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است



تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم


شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است



ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم


پرواز بال ما ، در خون تپیدن است



پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال


اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است



ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش


آیین آینه ، خود را ندیدن است



گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی


پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است



بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را


خامیم و درد ما ، از کال چیدن است




  قیصر امین پور

نظرات 3 + ارسال نظر
کوگ تاراز. سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 07:30 ب.ظ

چقدر دلم برای صدایت تنگ شده استاد…

صدایی که اگر از شادی هم میخواند باز غمی در آن نهفته بود…

صدایی که وقتی از مال به ره میخواند انسان کوچ ندیده را هم راهی”مال کنون” میکرد…

استاد بزرگ…

از وقتی که تو رفته ای انگار دنیا عوض شده…

از وقتی که تو رفته ای “آستاره ی صحو” دیگر سر نزده،

دیگر دل کسی برای “گل نازدارش” تنگ نمیشود،

مالها سالهاست که دیگر کنار هم بار نمی اندازند،

دیگر کسی برای دیدن کسی “گِردِواری” نمی کند،

دیگر کسی برای کسی “قاصد بهار” نمیشود،

دیگر کسی جلوی پای “بَهیگ ها” “نرمیش کال قربانی “نمیکند،

دیگر کسی “مَنــــــــــــــــــــــــــــــدیر” کسی نمی ماند،

دنیا “دَنگ و فَنگ”درآورده استاد ولی زیر سر خودش “دِنگِ دِنگ” است،

از وقتی که تو رفتی غَله هایمان نچیده مانده اند و گرمسیرمان پر شده از “نو بَرزیَران چپ نَتَنیده”

“کوگ های رَشت خوشخون”سر بزیر برف “تاراز” کرده اند و نمیخواهند نبودنت را ببینند،

دیگر از دختران “لچک ریالی” و “لَو برگ بیدی” خبری نیست،

سالهاست که گل های “باوینه” تا “زیر زونی” نمیرسند،

دلها همه امروزی شده اند و “گلهای کاغذی” را بیشتر دوست دارند،

“دلهای سیاه”مان برای هم تنگ نمیشوند،

دیگر کسی در “کوچه های خاکی” منتظر کسی نمیماند،

استاد عزیز…

نمیدانم بعد رفتن تو “سیچه هَمقو بیقراروم”

بعد رفتنت “به روز افتونه پاهوم تا بدهره،به شو آستاره هانه ایشماروم”

غریبانه زیستی و غریبانه و دور از دیارت آرام گرفتی…

و تو چه زیبا خواندی که:

“تش منه کار غم اوفتا نیله که جا بگریم…”

استاد عزیز…

کاش بودی و دوباره “عهدی باهم” میبستیم تا چارلنگ و هفت لنگ “یَک بِگِرِن”

چرا که تو “سِتین” ایل بودی…

قومت همیشه نامت را با افتخار به زبان خواهند آورد و آیندگان نیز قدردان زحماتت برای اعتلای فرهنگ و آواز بختیاری خواهند بود.

دوازده آبان،سالروز درگذشت استاد مسعود بختیاری تسلیت باد37816

میرزایی. یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:09 ب.ظ

ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻋﺼﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺒﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮ ﻧﺴﻞ ﺧﻮﯾﺶ ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺗﺒﺎﺭ ﺧﻮﺩ
ﻭ .......
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ .
ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺟﻨﺲ ﺑﻮﺩﯾﺪ؟؟
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ
ﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ ....
ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ ...
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ ، ﻣﻬﻨﺪﺱ ، ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ
ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ ، ﺭﻓﺘﮕﺮ ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ .
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ ...
ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ،
ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ .....
ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ ....
ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮ ....
ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺮﻭﮎ ...
ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿﺪﻩ ....
ﻣﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ .

ﺗﻨﻬﺎﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ می ماند

حسن دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 08:35 ق.ظ

نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی
سر بجنبانی خودت را پیر پیدا میکنی

در مدار روزگار و گردش چرخ فلک
عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی

کودکی چون بادبادک با نسیمی میرود
خویش را بازیچه تقدیر پیدا میکنی

عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود
در غروب جمعه ای دلگیر پیدا میکنی

میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی
در رسیدنهای خود تغییر پیدا میکنی

چشم میدوزی به او از دور و میپرسی چرا
نیمه گمگشته ات را دیر پیدا میکنی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد