ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
مردی در حال مرگ بود.
وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید.
خدا: وقت رفتنه !
مرد:به این زودی ؟ من نقشه های زیادی داشتم !
خدا: متاسفم ولی وقت رفتنه.
مرد: در جعبه ات چی دارید؟
خدا: متعلقات تو را.
مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من ؛ لباسهام ، پولهایم و ......
خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند.
مرد: خاطراتم چی؟
خدا: آنها متعلق به زمان هستند.
مرد: خانواده ودوستهایم ؟
خدا: نه ، آنها موقتی بودند.
مرد: زن و بچه هایم ؟
خدا: آنها متعلق به قلبت بود.
مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند!
خدا: نه، نه .... آن متعلق به گردوغبار هستند.
مرد: پس مطمئنا روحم است!
خدا: اشتباه می کنی، روح تو متعلق به من است.
مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و باز کرد و دید خالی است!
مرد دلشکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟
خدا : درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی!
مرد: پس من چی داشتم؟
خدا: لحظات زندگی مال تو بود. هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود.
........
زندگی فقط لحظه ها هستند................
قدر لحظه ها را بدانیم و
لحظه ها را دوست داشته باشیم
با تشکر از شما.799
Parcham balast
مردی پولدار درخانه خود تمساح نگهدارى میکرد،یک شب مهمانى گرفت و جوانها را به لب استخر برد وگفت هرکس طول استخر را شنا کند واز بین تمساحها جان سالم به در ببرد به او یک میلیارد و یا دختر زیباى خود را به عقدش در میاورد، مرد درحال صحبت بود که جوانى به استخر پرید وشنا کرد و سالم بیرون آمد، مرد حیران مانده بود، به جوان گفت پول را میخواهى
یا دخترم را؟!؟ جوان گفت هیچ کدام، فقط خواستم بگم من بچه "مسجدسلیمانم