علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم


موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است


ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است



تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم


شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است



ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم


پرواز بال ما ، در خون تپیدن است



پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال


اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است



ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش


آیین آینه ، خود را ندیدن است



گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی


پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است



بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را


خامیم و درد ما ، از کال چیدن است




  قیصر امین پور