من اردشیر رضایی هستم میزبان دنیای مجازی شما . هدف من از ایجاد این وبلاگ همراهی و همکلامی با شماست تا از این فرصت بتوانیم در کنار تبادل اطلاعات و بیان افکار لحظاتی را صرف بیان نقطه نظرات ، دیدگاه ها و علایق خود نماییم بنابراین امیدوارم همراهی خود را از ما دریغ نفرمایید.بقول حافظ:
مابدان مقصد عالی نتوانیم رسید /
هم مگر پیش نهدلطف شما گامی چند
ادامه...
میرزایی.
شنبه 29 فروردینماه سال 1394 ساعت 12:50 ق.ظ
آنطور که هستی باش ،.... صداقت مؤثرترین تیری است که به قلب هدف مینشیند ،.... هدفت را با نقشههای جوراجور آلوده مکن ،... خودت باش ،.... افتاده باش ،... نه ذلیل ،... شوخ باش ،... نه مسخره ،.... آزاده باش ،،... نه یاغی ،... مطمئن باش ،... نه ساده ،.... از خود ،... راضی باش ،.... نه از خود راضی ،... صبور باش ،... نه در کمین ،.... آنوقت خواهی دید که کلید را در دست خود خواهی داشت!! ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
قنواتی
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1394 ساعت 02:58 ق.ظ
هنوز خودت هستی. خودت ماندی! هنوز از دیدن کودکان، شادمانه می خندی. هنوز بی بهانه می خندی. هنوز هم چشم هایت گاه به گاهی، هر از گاهی بارانی می شود، دلت که ابری شد، تردید نمی کنی، بی بهانه می باری. هنوز هم که هنوز است، گاهی هم دلت می گیرد، دل تنگ می شوی. صبر کن! دل که داشته باشی باید هم بگیرد، تنگ شود!
هنوز خودت مانده ای. بزرگ شده ای، از اول اما که بزرگ نبودی. خیلی ها فکر میکنند بزرگ شده اند و فقط “فکر” می کنند و چه کوچک اند! و تو هنوز طعم کودکی هایت را می دهی و چقدر بزرگ! و چه طعمی، آخ، چه طعمی دارد کودکی! هنوز از دیدن گنجشک مرده در سنگفرش پیاده رو دلت می گیرد، می میرد! کنار سنگ فرش پیاده رو، درست همانجایی که آدم های پیاده بی خیال می روند و تو ولی چه خیالاتی داری! و راستی چه خیالاتی! بی خیال می روند و تو در خیالت، دلت می سوزد برای بچه گنجشکی که مادرش امروز مُرد! هنوز از ترساندن گربه ها دلت آی خنک می شود! و آخ چه حالی می کنی از پراندن کلاغ هایی که روی چمن نشسته اند. و چه خوب لجشان را در می آوری!
با باران دوستی، و هیچ نمی ترسی از خیس شدن در زیر باران و می فهمی اش، می شناسی باران را و صدای سمفونی عاشقانه باران را تو چه خوب می فهمی. همین جا، همین بغل. زیر باران ایستاده ای. نه، نشسته ای! درست کنار رهگذرهایی که زیر چتر ها و سایه بان ها پناه می گیرند! خدای من! پناه!!؟ اینها باران برایشان، صدای مصیبت و دلواپسی می دهد…!!
و هنوز که هنوز است، از دیدن جاپای قدم هایت روی برف، ذوق می کنی و هنوز صدای خش خش راه رفتن روی برگ های زرد و خشک، کیفورت می کند! حس زنده بودن می کنی. میدانی؟ احساس می کنم تو خیلی با خیلی ها فرق داری!! باید هم داشته باشی. تو خودت هستی. مثل هیچکس. متفاوت باش! نترس از تمسخر مترسک ها، بگذار مترسک بمانند!
آنطور که هستی باش ،....
صداقت مؤثرترین تیری است که به قلب هدف مینشیند ،....
هدفت را با نقشههای جوراجور آلوده مکن ،...
خودت باش ،....
افتاده باش ،... نه ذلیل ،...
شوخ باش ،... نه مسخره ،....
آزاده باش ،،... نه یاغی ،...
مطمئن باش ،... نه ساده ،....
از خود ،... راضی باش ،.... نه از خود راضی ،...
صبور باش ،... نه در کمین ،....
آنوقت خواهی دید که کلید را در دست خود خواهی داشت!!
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
درود بر شما
بسیار عالی
هنوز خودت هستی. خودت ماندی! هنوز از دیدن کودکان، شادمانه می خندی. هنوز بی بهانه می خندی. هنوز هم چشم هایت گاه به گاهی، هر از گاهی بارانی می شود، دلت که ابری شد، تردید نمی کنی، بی بهانه می باری. هنوز هم که هنوز است، گاهی هم دلت می گیرد، دل تنگ می شوی. صبر کن! دل که داشته باشی باید هم بگیرد، تنگ شود!
هنوز خودت مانده ای. بزرگ شده ای، از اول اما که بزرگ نبودی. خیلی ها فکر میکنند بزرگ شده اند و فقط “فکر” می کنند و چه کوچک اند! و تو هنوز طعم کودکی هایت را می دهی و چقدر بزرگ! و چه طعمی، آخ، چه طعمی دارد کودکی! هنوز از دیدن گنجشک مرده در سنگفرش پیاده رو دلت می گیرد، می میرد! کنار سنگ فرش پیاده رو، درست همانجایی که آدم های پیاده بی خیال می روند و تو ولی چه خیالاتی داری! و راستی چه خیالاتی! بی خیال می روند و تو در خیالت، دلت می سوزد برای بچه گنجشکی که مادرش امروز مُرد! هنوز از ترساندن گربه ها دلت آی خنک می شود! و آخ چه حالی می کنی از پراندن کلاغ هایی که روی چمن نشسته اند. و چه خوب لجشان را در می آوری!
با باران دوستی، و هیچ نمی ترسی از خیس شدن در زیر باران و می فهمی اش، می شناسی باران را و صدای سمفونی عاشقانه باران را تو چه خوب می فهمی. همین جا، همین بغل. زیر باران ایستاده ای. نه، نشسته ای! درست کنار رهگذرهایی که زیر چتر ها و سایه بان ها پناه می گیرند! خدای من! پناه!!؟ اینها باران برایشان، صدای مصیبت و دلواپسی می دهد…!!
و هنوز که هنوز است، از دیدن جاپای قدم هایت روی برف، ذوق می کنی و هنوز صدای خش خش راه رفتن روی برگ های زرد و خشک، کیفورت می کند! حس زنده بودن می کنی. میدانی؟ احساس می کنم تو خیلی با خیلی ها فرق داری!! باید هم داشته باشی. تو خودت هستی. مثل هیچکس. متفاوت باش! نترس از تمسخر مترسک ها، بگذار مترسک بمانند!