ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
من معلم هستم
کسی که راه را از چاه نشان می دهد
سحر وجادوئی در کار نیست
من قادر نیستم روی آب راه بروم
دریا را هم نمی توانم بشکافم
من فقط بچه ها را دوست دارم
به همین سادگی
آرزویم سر بلندی تمام کودکانی است که به من سپرده می شوند .
تلاش می کنم بتوانم از استعدادها و توانایی های آنان نهایت استفاده را بکنم .
در خم یک کوچه نمانم . به فرزندانم بال و پر بدهم . آنها را پر پرواز بدهم.
اجازه ندهم بمانند و بمانند.
دل است دیگر، خستــه میشود، بی حوصله میشــود، از روزگار، از آدمـــــــها،
از خــودش، از این قابــها، از اثبات،از تـــــوضیــح، از کلماتـی که رابـطه ها را به گند میکشد،
ازاین همه مهربانی کردن و نا مهربانی دیدن،
از سنگ صبور بودن و آخــر هم مُهر سـنگ بودن خوردن،
از زهـر حرف هایی که تـــا آخر عمــر آدم را مــی آزارد, خســــــــــــته ام