اهل دانشگاهم
رشته ام علافیست
جیبهایم خالی ست
پدری دارم حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب.
اهل دانشگاهم قبلهام استاد است
جانمازم نمره!
خوب میفهمم سهم آینده من بیکاریست
من نمیدانم که چرا میگویند
مرد تاجر خوب است!؟
و مهندس بیکار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست!
(چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید)
باید از آدم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آنها فهماند
که من اینجا فهم را فهمیدم
"من به گور پدر علم و هنر خندیدم
من دیدم کسانی را که با معدل دوازده بر سر کار های معتبر رفتند به جهت داشتن پارتی و خود را که با معدل 18 با حسرت ، اندوه و خشم آنها را می نگرسیتم در حالی که متکبرانه به من می نگریستند و با نگاه تحقیر آمیزشان به من می فهماندند که احمق خود را کور کردی برای چه تلاش بی هوده کردی که چه شود
آیا عاقبت علم اندوزی درست کردن چای برای بی سوادان است؟
در جواب می توانم این شعر حافظ را زمزمه کنم:
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تواهل فضل و دانشی همین گناهت بس
آنچه تو کسب کرده ای دستمایه ای است که انسان را بهتعالی می رساند به شناخت و معرفت .چیزی که با پارتی و پول خریدنی نیست و مطمئن باش همانی که امروز به نان و نوایی رسیده در زیر آن نگاه متکبرانه حسرت هوش و دانش تو را می خورد.حتی در جوامع مادی نیز شان یک معلم و یا استاد بمراتب از افرادی که دارای جایگاه سازمانی و ثروت هستند بمراتب بالاتر است و
- هیچ چیز برای کارمندان ارزشمندتر از سهیم کردن آنها در چرخه تصمیمگیری نیست. (جودیت باردویک)