علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

مناجات نامه دانشجو


الهی! با جسمی خسته و خاطری گسسته ، دل به کَرم تو بسته


دست از اساتید خود شسته و در انتظار ثبت نمرات زانوی غم بغل زده در کنجی نشسته ام.


گر پاس شوند کریمی


ور نشوند حکیمی


نیفتم شاکرم، بیفتم صابرم


الهی شهریه ها بالاست که میدانی ، و جیبم خالیست که میبینی


نه پای گریز از امتحان دارم ونه زبان ستیز با استاد.....


                                              امین یا رب العالمین

نظرات 9 + ارسال نظر
mostafa یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:41 ب.ظ http://www.ironiforum.ir/

باسلام وبلاگ بسیار زیبایی دارید و با مطالبی عالی

خوشحال میشم به سایت ماهم سربزنید و عضو سایت ما بشید:x

آسمان یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:01 ب.ظ

درود بر استاد گرانقدر
بسیااااار زیبا و جالب بود ممنونم به پاس تمام زحماتی که برای همه ماها کشیدید سپاسگزارم استاد خوبم

شهید زاده- دانشجو کسب کار یکشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:40 ب.ظ

درزیرجملاتی ازاین نویسنده ی فیلسوف طنزجورج برنادشاو پردازرا می خوانیم:

انسانهای خوشبین وبدبین هردوبرای جامعه مفید هستند،خوشبین هواپیمارااختراع می کندوبدبین چترنجات را.!

وقتی چیزی خنده داراست بادقت درآن حقیقتی پنهان راجست وجوکنید.

مردخردمندسعی می کندخودش را بادنیاسازگارکندومردنابخرداصرارداردکه دنیا راباخودش

سازگارکند.بنابراین کلیه پیشرفت ها بستگی به تلاشهای مردنابخرددارد.

کنفرانس محل اجتماع افرادی است که به تنهایی نمی توانندمشکلی را حل کنند بنابراین گردهم جمع

می شوندتابه اتفاق به این نتیجه برسند که کاری نمیشود کرد.

حکومت استبدادی رابتهاتشکیل می دهند وحکومت دموکراسی رابت پرستان.

درزندگی هنگامی احساس پیری کردم که به یک خانم چشمک زدم واودرجواب گفت چیزی درون چشمتان رفته است ؟

فاطمه صالح شوشتری دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ق.ظ

گفتم غمم فزون است ، گفتا ز من چه آید

گفتم که نمره ام ده ، گفتا ز من نیاید

گفتم که نمره دادن بسیار سهل آید

گفتا ز ما اساتید این کار کمتر آید

گفتم کرم نمایید من را کنید شما شاد

گفتا که خوش خیالی کی وقت آن بیاید

گفتم که نمره هفت بدبخت عالمم کرد
 
گفتا اگر برای آن هم زیادت آید

گفتم خوشا دهی که دست شما دهد آن

گفتا تو کوشش کن کو وقت آن بر آید

گفتم دل رحیمت کی قصد رحم دارد

گفتا نگوی با کس تا وقت آن بر آید

گفتم زمان تحصیل دیدی که چون سرآید

گفتا خموش جانم ازدست من چه آید‏ (اول همه اینکه مطالب وبلاگتون حرف نداره،دوم اینکه تشکر میکنم بخاطر زحماتتون،سوم اینکه پس فردا امتحان مبانی سازمان دارم استاد التماس دعا‏)‏

شاگرد دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:46 ق.ظ

با سلام به استاد گرامی ام ... اما استاد بعد این همه دغدغه درس و امتحان چه بخوایم و چه نخوایم برف پیری بر سرمون میشنه و باید یک روز این رو بگیم و زمزمه کنیم

ﺍﯼ ﺷﺮﯾﮏ ﻧﺎﻥ ﻭ ﮔﺮﺩﻭ ﻭ ﭘﻨﯿﺮ !
ﻫﻤﮑﻼﺳﯽ ! ﺑﺎﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮ

ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﯾﮑﺮﻧﮓ ﻧﯿﺴﺖ
ﺁﻥ ﺩﻝ ﻧﺎﺯﺕ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ ؟

ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ؟
ﻣﺜﻞ ﻣﺎ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﺕ ﺭﺍ ﭼﯿﺪﻩ ﺍﯼ ؟

ﺣﺴﺮﺕ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭ ﻗﻔﺲ؟
ﻣﯽ ﮐﺸﯽ ﻣﺸﮑﻞ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﻔﺲ؟

ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ ؟
ﺭﻧﮓ ﺑﯽ ﺭﻧﮕﯿﺖ ﺍﺳﯿﺮ ﺭﻧﮓ ﻧﯿﺴﺖ ؟

ﺭﻧﮓ ﺩﻧﯿﺎﯾﺖ ﻫﻨﻮﺯﻡ ﺁﺑﯽ ﺍﺳﺖ ؟
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﺎﻭﺭﺕ ﻣﻬﺘﺎﺑﯽ ﺍﺳﺖ ؟

ﻫﺮﮐﺠﺎﯾﯽ ﺷﻌﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻤﺎﻥ

ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎ ﺗﺮﺍﻧﻪ ، ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ !
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺗﻮ ، ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ !

ﺍﯼ ﺭﻓﯿﻖ ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺳﺮﺩ
ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯾﻢ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩ

مرسی از تمام زحماتتون استاد بزرگوار ...
متشکر

shoeibibipor دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:49 ق.ظ

سلام و صبح بخیر به استاد بزرگوار
استاد همیشه مطالب شماست که بعد هر امتحانی خنده میاره رو لبامون .
استاد ی سوال ؟ هشت سوال قسمت دوم مال فصل اولن اونارو هم باید بخونیم؟؟
ما که ی بار اونو امتحان دادیم !
استاد از خیر اون هشت تا سوال بگذر اخه سوالا زیادن و فرصت ما کم . منتظر پاسخگویی شما استاد بزرگ هستیم .
با تشکر

سلام درود بر شما حتما کل سوالات بخش دوم صرف نظر از هر جایی که باشن رو بخونید

shoeibipor دوشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:14 ق.ظ

استاد بازم سوالات ما با جفتیمون فرق داره؟؟؟
استاد همه مثل هم باشن شاید ی فرجی شد ی مراقب مثل همون بالایی گیرمون اومد

اره اما امتحان قبلیم سه نفر رو به خاطر تقلب گرفتن

شهید زاده- دانشجو کسب کار سه‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:20 ق.ظ

با سلام به استاد محترم
از اینکه مطالب ونظرات مارا در وبلاگ خود قرار میدی متشکرم

[ بدون نام ] چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:47 ب.ظ

اهل دانشگاهم

روزگارم خوش نیست

ژتونی دارم

خرده عقلی

سر سوزن شوقی

اهل دانشگاهم پیشه ام گپ زدن است

گاه گاهی می نویسم تکلیف

می سپارم به شما

تا به یک نمره ناقابل بیست

که در آن زندانیست

دلتان زنده شود

چه خیالی چه خیالی می دانم

گپ زدن بیهوده است

خوب می دانم دانشم بیهوده است

اوستاد از من پرسید

چقدر نمره زمن می خواهی

من از او پرسیدم

دل خوش سیری چند

اهل دانشگاهم

قبله ام آموزش

جانمازم جزوه

مشق از پنجره ها می گیرم

همه ذرات وجودم متبلور شده است

درسهایم را وقتی می خوانم

که خروس می کشد خمیازه

مرغ و ماهی خواب است

خوب یادم هست

مدرسه باغ آزادی بود

درس بی کرنش می خواندیم

نمره بی خواهش می آوردیم

تا معلم پارازیت می انداخت

همه غش می کردیم

کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت

درس خواندن آن روز

مثل یک بازی بود

کم کمک دور شدم از آنجا

بار خود را بستم

عاقبت رفتم در دانشگاه

به محیط خشن آموزش

و به دانشکده علم سرایت کردم

رفتم از پله کامپیوتر بالا

چیزها دیدم در دانشگاه

من گدایی دیدم در آخر ترم
چیزها دیدم در دانشگاه

من گدایی دیدم در آخر ترم

در به در می گشت

یک نمره قبولی می خواست

من کسی را دیدم

از دیدن یک نمره ده

دم دانشگاه پشتک می زد

من نمی خندم اگر دوست من می افتد

من نمی خندم اگر نرخ ژتون را دوبرابر بکنند

و نمی خندم اگر موی سرم می ریزد

من در این دانشگاه

در سراشیب کسالت هستم

خوب می دانم استاد

کی کوئیز می گیرد

برگه حذف کجاست

سایت و رایانه آن مال من است

تریا، نقلیه و دانشکده از آن من است

ما بدانیم اگر سلف نباشد

همگی می میریم

و اگر حذف نباشد

همگی مشروطیم

نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نبود

کار ما نیست شناسایی مسئول غذا

کار ما نیست شناسایی بی نظمی ها

کار ما شاید اینست که در مرکز پانچ

پی اصلاح خطاها برویم
.اهل دانشگاهم
رشته ام علافی‌ست
جیب‌هایم خالی ست
پدری دارم
حسرتش یک شب خواب!
دوستانی همه از دم ناباب
و خدایی که مرا کرده جواب.

اهل دانشگاهم
قبله‌ام استاد است
جانمازم نمره!
خوب می‌فهمم سهم آینده ی من بی‌کاریست
من نمی‌دانم که چرا می‌گویند مرد تاجر خوب است و مهندس بی‌کار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست!

((چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید))
باید از آدم دانا ترسید!
باید از قیمت دانش نالید!
وبه آنها فهماند که من اینجا فهم را فهمیدم
من به گور پدر علم و هنر خندیدم!

کار ما نیست شناسایی هردمبیلی!
کار ما نیست جواب غلطی تحمیلی!
کار ما شاید این است
که مدرک در دست
فرم بی‌گاری هر شرکت بی‌ پیکر را
پر بکنیم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد