علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

سبد

ارسالی اقای توکلی (همون اقایی که توی باران سر اسبه تازه سبد هم داره ، پارتی هم داره ؟!!!!)

اردشیر رضایی یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:45 ق.ظ

نظرات 4 + ارسال نظر

توکلی یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:50 ب.ظ

سلام بر استاد عزیز
استاد آن مرد سبد دارد ... ولی من سبد کالا ندارم ...

شعیبی پور دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:27 ق.ظ

والا اگه نمیدادن بهتر بود ببخشید ولی مردم رو به گدایی انداختن.
ا

آسمان چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:14 ق.ظ

روزی، بر فراز چراگاهی بزرگ ، گوسفندی با بره اش در حال چرا کردن بودند. عقابی بالای سر این دو چرخ می زد و با چشمانی پر از گرسنگی گوسفند وبره اش را بر انداز می کرد و می خواست به پایین بیاید و شکارش را بگیرد. اما در همین حین عقاب دیگری در آسمان پدیدار شد و بر بالای سر گوسفند و بره به پرواز در آمد . هنگامی که ای دو رقیب همدیگر را دیدند با فریاد های خشم آلود جنگی تمام عیار را آغاز کردند .
گوسفند نگاهی به بالای سر خود انداخت و شگفت زده شد. سپس به بره ی خود رو کرد و گفت : " چه شگفت کودک من! این دو پرنده شکوهمند با هم نبرد می کنند تا از مقدار بیشتری از آسمان بهره مند شوند ! آیا وسعت این فضای بیکرانه برای هر دوی اینها کافی نیست؟ بره ی کوچک من! ای کاش هر چه زود تر بین برادران بالدارت صلح و دوستی بر قرار باشد!"
و بره در حالی که معصومانه به آن دو عقاب می نگریست این آرزو را در قلب کوچک خود تکرار کرد!