علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

فردا روز دیگری ست!



هزاره سوم از راه رسیده جمعیت دنیا از چند میلیارد گذشته ،امواج ماهواره ها همه را مسحور خود کرده شهرها با رشد قارچ گونه به هم متصل شده اند ومردم سر در گم و درتکاپویی برای هیچ از سروکول هم بالا می رونداما دلها؟ همچون سنگ ، سیاه وسرد



هیچ دل مهری نمی ورزد
هیچ کس دستی به سوی کس نمی آرد
هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندد
باغهای آرزو بی برگ

****


راستی مگر نه اینکه از دید صاحب نظران انسان تاریخ خود را می سازد اما چرا این تاریخ مملو از ابهامات است .... چرا برای خیلی ها ارزش ها این همه زود کم رنگ میشوند یا این رو به اون رو میگردند  چرا همه حسرت گذشته ها را می خوریم .چرا واژه هایی مثل صمیمیت ،صفا وصداقت را دیگه باید توی فرهنگ لغت پیداکرد وچرا روزمرگی و روزمره گی همه را اسیر خود کرده است. ،قصه های شیرین مادربزرگها جای خود را به غصه ها و حسرت ها دادند .محله ها به فراموشی سپرده شده اند . کوچه وخیابان آکنده از ملال ، دود و بوق وازدحام ولی اندرون خانه ها مانند قبر در آرامش وسکوت اما خالی از سرور  .انگار خنده کودکان هم از ته دل نیست .روایت عشق های پاک ایلیاتی وشب نشینی های خانوادگی  فراموش شده است .و همه  سردر گریبان و غرق درپوچی .


از این رو است که این احساس وتجربه درونی مولانا  قابل تعمق وزیباست آنگاه که می گوید:

چنان در نیستی غرقم که معشوقم همی گوید
بیا با من دمی بنشین، سر آن هم نمی دارم
((مولانا))

با این حال زندگی همچنان ادامه دارد . توی این واپسین نفسای زمستان اگر هوا بس ناجوانمردانه هم سرد باشد که نیست اما همیشه خورشید پر حرارت است وگرم ،آسمان آبی تا بیکران گسترده است .امید در دلها همچنان باقی است و خدایی که همین نزدیکی ست .ولی یادمان نرود


زندگانی شعله می خواهد
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز


هیمه های امیدی که از حرارت آن گل اندیشه بتراود

شاید ازاین روست که هنوز می توان گفت : فردا روز دیگری است


حسن ظن است و امید خوش تو را
که تو را گوید به هر دم برترآ
سربلندم من، دو چشم من بلند
بینش عالی امان است از گزند

((مولانا))

نظرات 6 + ارسال نظر
یاسمین رضایی چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:20 ب.ظ http://donyayeyasamin.blogsky.com/

سلام وب خوبی دارین
خوشحال میشم به وبلاگ منم سربزنید
موفق باشید

توکلی چهارشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 10:02 ب.ظ

دوستان من، مثل گندمند!
یعنی یک دنیابرکت ونعمت، نبودن شان، قحطی وگرسنگی است
ومن چه خوشبختم که خوشه های طلائی گندم دراطرافم موج میزند
مهربانى تان راقدر میدانم وآنرا در سیلوی جان نگهداری خواهم کرد..

شهیدزاده پنج‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:34 ق.ظ

با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مارا عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما آقاسی
شهیدزاده

آسمان چهارشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:48 ب.ظ

با افتخار به گیله مرد گفتم : دوره آخرالزمان شده !

گیله مرد گفت : در اینکه وارد دوره آخرالزمان شدیم، شکی نیست. اما مقصودت از این حرف چی بود ؟

- گفتم : از نشونه هاش یکی اینکه " الان بیشتر آشناهام غریبه هایی هستند که تنها اسمشون رو می دونم ...! "

گفت : شاید همین احساس رو آشناهات هم نسبت به تو داشته باشند . تو چه قدمهایی برداشتی تا این اتفاق نیوفته ؟

- از خجالت چیزی نگفتم ...

آسمان چهارشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:57 ب.ظ

با افتخار به گیله مرد گفتم : دوره آخرالزمان شده !

گیله مرد گفت : در اینکه وارد دوره آخرالزمان شدیم، شکی نیست. اما مقصودت از این حرف چی بود ؟

- گفتم : از نشونه هاش یکی اینکه " الان بیشتر آشناهام غریبه هایی هستند که تنها اسمشون رو می دونم ...! "

گفت : شاید همین احساس رو آشناهات هم نسبت به تو داشته باشند . تو چه قدمهایی برداشتی تا این اتفاق نیوفته ؟

- از خجالت چیزی نگفتم ...

آسمان چهارشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 11:57 ب.ظ

راز یک زندگی زیبا این است

که امروز با خدا گام برداری

و برای فردا به او اعتماد داشته باشی ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد