من اردشیر رضایی هستم میزبان دنیای مجازی شما . هدف من از ایجاد این وبلاگ همراهی و همکلامی با شماست تا از این فرصت بتوانیم در کنار تبادل اطلاعات و بیان افکار لحظاتی را صرف بیان نقطه نظرات ، دیدگاه ها و علایق خود نماییم بنابراین امیدوارم همراهی خود را از ما دریغ نفرمایید.بقول حافظ:
مابدان مقصد عالی نتوانیم رسید /
هم مگر پیش نهدلطف شما گامی چند
ادامه...
توکلی
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 ساعت 10:00 ب.ظ
تنفس شروع زندگی ست،عشق قسمتی از زندگی ست،اما دوست خوب "قلب" زندگی ست...
توکلی
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 ساعت 10:00 ب.ظ
کمترین فاصله از دشمنی تا دوستی، یک " لبخند " از توقف تا پیشرفت، یک " حرکت " از عداوت تا صمیمیت، یک " گذشت " از شکست تا پیروزی، یک " شهامت " از عقبگرد تا جهش، یک "جرأت " از نفرت تا علاقه، یک "محبت " از صلح تا جنگ، یک " جرقه " از آزادی تا زندان، یک " غفلت " و از جدایی تا پیوند، یک " قدم" است....
شهیدزاده
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1392 ساعت 12:54 ق.ظ
زندگی یک آرزوی دور نیست؛ زندگی یک جست و جوی کور نیست زیستن در پیله پروانه چیست؟ زندگی کن ؛ زندگی افسانه نیست گوش کن ! دریا صدایت میزند؛ هرچه ناپیدا صدایت میزند جنگل خاموش میداند تو را؛ با صدایی سبز میخواند تو را زیر باران آتشی در جان توست؛ قمری تنها پی دستان توست پیله پروانه از دنیا جداست؛ زندگی یک مقصد بی انتهاست هیچ جایی انتهای راه نیست؛ این تمامش ماجرای زندگیست..! وقتی پروانه ی عشق در تاری بیفتد که عنکبوتش سیر باشد تازه قصۀ زندگی آغاز شده است زیرا نه می تواند پرواز کند ونه بمیرد....
شهیدزاده
شهیدزاده
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1392 ساعت 01:01 ق.ظ
پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟ حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟ حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس ؟ سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟ رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟ هرکجایی شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان باز باران با ترانه ، گریه کن ! کودکی تو ، کودکانه گریه کن! ای رفیق روز های گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد!
هرکی ما را یاد کرد ایزد مر او را یار باد هر کی ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد هر کی اندر راه ما خاری فکند از دشمنی هر گلی کز باغ وصلش بشکفد بی خار باد
شعیبی پور
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 ساعت 02:33 ب.ظ
کاش واقعآ همچین عشقی پیدا بشه
شعیبی
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1392 ساعت 03:12 ب.ظ
خدایا!
به من توفیق عشق بی هوس، تنهایی در انبوه جمعیت
و دوست داشتن بی آنکه عشق بداند را عطا کن
آـسمان
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1392 ساعت 11:35 ب.ظ
تنفس شروع زندگی ست،عشق قسمتی از زندگی ست،اما دوست خوب "قلب" زندگی ست...
کمترین فاصله از
دشمنی تا دوستی، یک " لبخند "
از توقف تا پیشرفت، یک " حرکت "
از عداوت تا صمیمیت، یک " گذشت "
از شکست تا پیروزی، یک " شهامت "
از عقبگرد تا جهش، یک "جرأت "
از نفرت تا علاقه، یک "محبت "
از صلح تا جنگ، یک " جرقه "
از آزادی تا زندان، یک " غفلت "
و از جدایی تا پیوند، یک " قدم" است....
زندگی یک آرزوی دور نیست؛



زندگی یک جست و جوی کور نیست
زیستن در پیله پروانه چیست؟
زندگی کن ؛ زندگی افسانه نیست
گوش کن ! دریا صدایت میزند؛
هرچه ناپیدا صدایت میزند
جنگل خاموش میداند تو را؛
با صدایی سبز میخواند تو را
زیر باران آتشی در جان توست؛
قمری تنها پی دستان توست
پیله پروانه از دنیا جداست؛
زندگی یک مقصد بی انتهاست
هیچ جایی انتهای راه نیست؛
این تمامش ماجرای زندگیست..!
وقتی پروانه ی عشق در تاری بیفتد که عنکبوتش سیر باشد تازه قصۀ زندگی آغاز شده است زیرا نه می تواند پرواز کند ونه بمیرد....
شهیدزاده
پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس ؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن ! کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روز های گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد!
دل ...
ایـــن کلمـــه ی بی نقطــــه ...
گاهـــی تنگ می شــــود ...
در حـــد یک نقطــــه ...
و آن نقطه ...
دلتنگت میشود به وسعت دریا ...
بدترین ِ مرگ ها ،بی عشقی است
به چه می ارزد صدف ؟ بر گوهرش
"حضرت مولانا"
اشــــــــتــــــــباه اصــــــلی مــــــا در زندگـــــی:
هزاران کار غلطی نیست
که انجام می دهیم،
بلکه هزاران کار درستی است
که برای اشخاص غلط انجام می دهیم...
هرکی ما را یاد کرد ایزد مر او را یار باد
هر کی ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد
هر کی اندر راه ما خاری فکند از دشمنی
هر گلی کز باغ وصلش بشکفد بی خار باد
کاش واقعآ همچین عشقی پیدا بشه
خدایا!
به من توفیق عشق بی هوس، تنهایی در انبوه جمعیت
و دوست داشتن بی آنکه عشق بداند را عطا کن
انسان بیشتر از آنچه نمی داند می تواند.