علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

سرود گل




با همین دیدگان اشک آلود ،
از همین روزن گشوده به دود ،
به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !

به شکوفه ، به صبحدم ، به نسیم ،
به بهاری که می رسد از راه ،
چند روز دگر به ساز و سرود .

ما که دل های مان زمستان است ،
ما که خورشیدمان نمی خندد،
ما که باغ و بهارمان پژمرد ،
ما که پای امیدمان فرسود ،
ما که در پیش چشم مان رقصید ،
این همه دود زیر چرخ کبود ،

سر راه شکوفه های بهار
گریه سر می دهیم با دل شاد
گریه شوق ، با تمام وجود !

سال ها می رود که از این دشت
بوی گل یا پرنده ای نگذشت

ماه، دیگر دریچه ای نگشود
مهر ، دیگر تبسمی ننمود .

اهرمن می گذشت و هر قدمش ،
ضربه هول و مرگ و وحشت بود !
بانگ مهمیزهای آتش ریز
رقص شمشیرهای خون آلود !

اژدها می گذشت و نعره زنان
خشم و قهر و عتاب می فرمود .
وز نفس های تند زهرآگین ،
باد ، همرنگ شعله بر می خاست،
دود بر روی دود می افزود .

هرگز از یاد دشت بان نرود
آنچه را اژدها فکند و ربود

اشک در چشم برگ ها نگذاشت
مرگ نیلوفران ساحل رود .

دشمنی ، کرد با جهان پیوند
دوستی ، گفت با زمین بدرود ...

شاید ای خستگان وحشت دشت !
شاید ای ماندگان ظلمت شب !

در بهاری که می رسد از راه ،
گل خورشید آرزوهامان ،
سر زد از لای ابرهای حسود .

شاید اکنون کبوتران امید ،
بال در بال آمدند فرود ...

پیش پای سحر بیفشان گل
سر راه صبا بسوزان عود

به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !

                 فریدون مشیری

نظرات 1 + ارسال نظر
شهیدزاده شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 04:26 ب.ظ

زندگی یعنی چه؟ یعنی آرزو کـــــــــم داشتن



چون قناعت پیشگان روح مـــــــــــکرم داشتن



جامه ی زیبا بـــــــــــــــــر اندام شرف آراستن



غیـــــــــــــــــر لفـــظ آدمی معنای آدم داشتن



قطره ی اشـــــــکی به شبهای عبادت ریختن



بـــــــــــــر نگین گونه ها الماس شبنم داشتن



نیمشب هــــــا گردشی مســــتانه در باغ نیاز



پاکی عیسی گـــــــــــزیدن عطر مریم داشتن



با صفای دل ســــتردن اشک بـــــــی تاب یتیم



در مقام کعبه چشــــمی هم به زمزم داشتن



تا بــــــــــــــرآید عطر مستی از دل جام نشاط



در گلاب شادمانی شـــــــــــــربت غم داشتن



مهتر رمــــــز بزرگی در بشر دانی که چیست



مردم محتاج را بــــــــــــــــر خود مقدم داشتن



مهلت ما اندک اســـت وعمر ما بسیار نیست



در چنین فــــــرصت مرا با زندگی پیکار نیست



سهم ما چون دامنی گل نیست در گلزار عمر



یار بسیار اســـــــــــت اما مهلت دیدار نیست



آب و رنگ زندگی زیباست در قصــــــــــر خیال



جلوه ایــــــن نقش جز بر پرده ی پندار نیست



با نسیم عــــــــــــــشق باغ زندگی را تازه دار



ورنه کـــــــــار روزگار کهنه جــــز تکرار نیست

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد