علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

زندگی یعنی چه ؟


پسرک پرسید:زندگی یعنی چی؟ مادرش کمر راست کرد و گفت: یعنی اینکه بشینی درس بخونی، دکتر بشی. گفت: فقط همین؟ مادرش گفت: خوب… غذا بخوری، بزرگ بشی. اصلا ببینم تو به این چیزا چیکار داری؟ برو بشین سر درس ات.

پسرک از خانه بیرون رفت. کنار بازارچه قهوه خانه ای بود. پیرمردی نشسته بود و قلیان می کشید. پسرک از پیرمرد پرسید: زندگی یعنی چی؟ پیر مرد دود قلیان را بیرون داد و بعد از کشیدن آهی گفت: یعنی اینکه بدنیا بیای، بزرگ بشی، پیر بشی و بعدشم… گفت: بعدشم چی؟ پیرمرد گفت: بعدش رو وقتی موقعش شد میفهمی.
پسرک رفت و رفت تا به یک مرد جوان رسید و سوال خود را از جوان پرسید.  زندگی یعنی چه؟ مرد جوان خنده تلخی کرد و گفت: یعنی اینکه عاشق بشی، دیوونش بشی بعدش یهو… پسرک گفت: بعدش یهو چی؟ جوان گفت: هیچی، زندگی یعنی همین دیگه.
پسرک رفت و به یک زن خیاط رسید . از او پرسید : زندگی یعنی چه ؟و زن جوابش رو داد: زندگی یعنی این چرخ خیاطی من، باید بچرخه تا زندگی من هم بچرخه زندگی یعنی چرخیدن  یعنی کار کردن. آدم با کار زنده است. اگه کار نکنی نه شکمت سیر میمونه نه میتونی لباس بخری بپوشی نه هیچ چیز دیگه. پسر نگاهی به چرخ خیاطی انداخت و رفت.
به یک سگ ولگرد رسید و از او هم پرسید: زندگی یعنی چی؟ سگ گفت: یه سرپناه داشته باشی و غذای خوب بخوری تا مثل من تو زباله ها دنبال غذا نگردی. پسر تکه نان خشکی از جیبش در آورد و به سگ داد. سگ هم دمش را جنباند.
پسر رفت و رفت و از کوه ها و جنگل ها گذشت و بدنیال معنی زندگی گشت ولی نمی دانست که خود دارد در زندگی قدم می گذارد.زندگی از نظر اون این بود:
              زندگی یعنی به دنبال معنی زندگی گشتن!!!!!.....
******

به کوچه ای وارد شدم
پیری از آنجا خارج می شد
پیر گفت نرو بن بست است!
گوش نکردم و رفتم
بن بست بود و برگشتم
به سر کوچه که رسیدم
دیگر پیر شده بودم !!!


نظرات 5 + ارسال نظر
شعیبی پور دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 10:01 ق.ظ

تا به کی باید اسیری
در نقایت زندگی
مرده ام از بندگی
ای زندگی ای زندگی
تا به کی افتم
از چاله به چاه دورنگی
من که صادق بوده ام
ای زندگی ای زندگی
من که در کامت
به جز تلخی ندیدم
پس چرا خارم نمودی
ای زندگی ای زندگی
من که در تقدیر تو
امتحانت بوده ام
پس چرا هر دم بسوزم
زندگی ای زندگی
از کودکی تا چشم گشودم
بازم با تو ساختم
پ چرا هر دم ببازم
زندگی ای زندگی
در سرم هرگز نبوده
ادعای سروری ای زندگی
من که سر تعظیم اوردم
زندگی ای زندگی

شهیدزاده دوشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 03:45 ب.ظ

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
شعر از: سهراب سپهری

میرزایی شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:10 ب.ظ

زندگی یعنی چکیدن همچو شمع از گرمی عشق

زندگی یعنی لطافت گم شدن در نرمی عشق

زندگی یعنی دویدن بی امان در وادی عشق

رفتن و آخر رسیدن بر در آبادی عشق.

لاغری شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1395 ساعت 07:27 ق.ظ http://aliazad.ir

عالی بود
چه حس خوبی میده به آدم نوشته اتون..!
دورود بر شما

یه بیشعور جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 01:19 ب.ظ http://fdfdfdf.com

عالی بود همین

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد