علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم

علم و معرفت

می اندیشم . پس هستم


دوم مرداد روز درگذشت غول زیباییست که بر استوای شب ایستاده بود. دیگر گونه مردی که خاک را سبز میخواست و عشق را شایسته زیباترین زنان. مردی که با شبانه هایش عاشق شدیم، مبارزه کردیم، گریستیم. مردی که وقتی که در قفل در کلیدی میچرخید و ساعت مرگ میرسید سرود مرگ را با نجوای او لالایی میکردیم. مردی که نمی خواست اسم شاهان را بداند و در عصر عظمت های غول آسا ، سرود خون و ماتیک را میسرود. مردی که همراه با مسعود زیبرم در کوچه ، پس کوچه های نازی آباد خدایی دیگر گونه آفرید شایسته ی آفرینه ای که نواله ناگزیر را گردن نمی نهاد. مردی که در عشق به قناری های کوچکی میزیست که سلاخانشان نیز به آن ها دلبسته بودند. مردی که لورکا و بیگل و نرودا را بهتر از خودشان شناخت و به ما شناساند. مردی که مصاف خطر را برگزید و با وارتان ها شکنجه شد. مردی که از آن نابکارمیگفت که عدالت را برتر از عشق میپنداشت . مردی که دنبال چهره آبی عشق بود.به دنبال لنگری میان خورشید های همیشه میگشت تا از سپیده دم همه ستارگان بی نیازش کند،و با آیدا عزیمت جاودانه را فسخ کرد. مردی که در ویرانی ها ردپای غیاب انسان را میدید . مردی که در خزان عمر به این میاندیشید که آیا گفته است آنچه که میبایست میگفت. مردی که هرگز از مرگ نهراسیده بود چرا که او مرگ را در آوازی غمناک، غمناک زیسته بود. مردی که از آستانه اجبار رقصان گذشت، شادمانه و شاکر مردی که انسان را دشواری وظیفه میدانست و برای نیل به دنیایی بهتر از ما خواست که این اسم اعظم را تصویر کنیم آزادی آزادی...
نظرات 2 + ارسال نظر
توکلی جمعه 24 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:43 ب.ظ

میرزایی شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 04:36 ب.ظ

... چه حرف بی ربطیست که:

مرد که گریه نمی کنه...!!!

گاهی آنقدر درد داری که :

باید مرد باشی تا گریه کنی...!!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد